نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

چقدر حرف می ماند ، که نمی نویسم .. بعد از من ...

... چقدر حرف می ماند ، که نمی نویسم .. بعد از من ...

بعد از من اگر چه دردی نمی ماند برای این تن افسرده .. افسوس که حرف هایم ، همه حبس می شوند در قفس خاک و با  کفن ِ کهنه ی تنهایی هایم برای همیشه چال می شوند .. و گیتــــــــــــار .. وای  ...

 

بعد از من خزان ها می آیند و پشت سرش اسفند ها می میرند و بهار ، گرما را نوید می دهد .. و این ، تکرار می شود .. و من تکرار نمی شوم  .. و تو افسوس می خوری که چرا با تیر ( نه ) قلبم را ، این قلب پر از احساس را نشانه رفتی و به هزاران بار به - از خودکشی بدتر - دعوت کردی  ، ( به لجن کشیدی  و کشتی ) ،  قلبی که با شنیدن یک ( آری ) چنان انگیزه ای پیدا می کرد که حتی می توانست شیشه ی عمر غول فقر را به زمین زند و برای همیشه نابود کند ... 

 

فکر نکن که بعد از من ، خالی ِ یک روح تشنه – تشنه به جام چشم هایت ، سرگردان کوچه های حسرت می شود .. و از هذیان های بی پرده ، شعر می آفریند .. و در طنین صدای گیتار ، تو را می جوید .. نه – اینطور نیست .. و به هیچ وجه اینطور نخواهد بود ...
 

بعد از من سکوتی سرد اتاق پر زرق و برق نازهای بی شرمانه و غرور تلخت را فرا خواهد گرفت .. و تو گریه دارتر از همیشه التماس می کنی تا به خدایت دستور دهم که آزادت کند از زندان نفرین .. !

                                                                                                  چقدر در اشتباهی !

 

همه ی ترسم  از این است که بعد از من ، کسی (او) را نفهمد و خوارش کند و بی احترامی را جایگزین پرستیدن های بی وقفه ی من بکند !

 

چقدر حرف می ماند –  که نمی ترسند از فریاد شدن اما اسارت را دوست دارند و نمی خواهند آزاد شوند و پرواز را بار دیگر تجربه کنند و صعود را لذت ببرند ..

 

آری ، چقدر حرف می ماند –  که نمی ترسند از فریاد شدن ، اما در اسارت ِ یک بغض خانگی پیله بسته اند ، تا پروانگی ِ رنگ های فریبنده ی گونه ات را از یاد ببرند !

 

چقدر حرف می ماند .. و من می ترسم

که رنگ عشق تکراری شود برای فرزندان تو و عاشقانه های من ؛

که عقاب طلایی ، رازداری را از خاطر ببرد ..

که فقر از رشوه خواری و اعتیاد فرمان ببرد  .. 

 

... چقدر حرف می ماند ، که نمی نویسم .. بعد از من ...

بعد از من اگر چه دردی نمی ماند برای این تن فرسوده و افسرده .. افسوس که حرف هایم ، همه حبس می شوند در قفس سینه و با  کفن کهنه ی تنهایی هایم برای همیشه زیر گور فراموشی ها ، چال می شوند ..  و گیتار .. وای  ... گیتار تنها می شود .. همه ی ترس من این است ! چون کسی او را نمی فهمد !

همه ی ترس من - فقط - این است ..    

همین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد