نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

بگو تکلیفم با چشمهایم چیست ؟


نزدیکت می شوم بوی دریا می آید

دور که می شوم صدای باران

بگو تکلیفم با چشمهایم چیست ؟

لنگر بیندازم و عاشقی کنم ، یا چتر بردارم و دلبری کنم ؟

 

این پست را ســــــکوت می کنم تو بنویس !


این پست را ســــــکوت می کنم تو بنویس !

تــــــــو بنویس ...

از دلتنگی هایت از دردهایت، از حــــرف هایت ...

از هرچه دلت می گوید !

بنویس برایـــــــــم...

 

آدمیان به لبخندی که بر لب‌ها می‌نشانند


آدمیان به لبخندی که بر لب‌ها می‌نشانند،

به احساس خوبی که بر جا می‌نهند،

و به دردی که از یکدیگر می‌کاهند می‌ارزند...


مرد بودن با نبودن...مساله این است



پسری که تو را دوست داشته باشد

تنت را عریان نمیکند بانو !

بلکه لباس عروس بر تنت میکند ...

بفهم عشق اگر واقعا عشق بود

لذت بوسه بر پیشانی خیلی بیشتر از لب دادن بود ...

اگر عشق واقعا باشد

همان دستانت را که میگیرد حتی برای لحظه ای

دیوانه اش میکند

و از برق چشمانت مست میشود

احتیاج به هم آغوشی و همخوابی نیست ...

اگر عشقت مردانگی داشته باشد

از دوری یکدیگر هم لذت میبرید

چون مطمئن هستی جایت در میان قلبش

ثابت و دست نخورنی است !!

لازم نیست هر روز هفت قلم آرایش کنی

که مبادا خوشکلتر از تو دلش را ببرد .

خیالت تخت است که تو با همان قیافه و خود واقعیت

حاکم ذهن او هستی ...

این مطمئن بودن رابطه یعنی

بالیدن به خودت;

که یک مردی در زندگی داری تا همیشه تکیه گاهت است

و یقین داری که تنها انتخابش تو هستی و

بــــــــــــــــــــــــــــــس ...

شاید فقط از جهان یک سیب می خواست


شاید فقط از جهان یک سیب می خواست
یا سرپناهی برای لحظه ی آسیب می خواست
آن کودک تنها در آن سرمای شب
شاید برای *دستهایش* جیب می خواست