به
نجوای درونت گوش کن . نگاهت مثله آیینه است در غبار مه گرفته امروز به
ثانیه ها اعتنا نکن ثانیه ها تنها ترحم زمانن همین و بس و گاهی آنقدر به
سرعت می گذرن که تو خودت را بودنت و همه چیزت را فراموش می کنی و تو تنها
به مسیری خیره میشوی که روبه روی توست و هیچ نمی دانی ، گاهی سکوت تنها
تبسم فردا نیست گاهی باید خودت را بشکنی باور کن تمام بودنت، در همین لحظه
هایت خلاصه میشود اینکه هستی حضور داری، باورت رنگ می گیرد ، لحظه هایت جان
می گیرد و تو خود رنگین کمان رنگها می شوی به سفید برف به آبی دریا به
زردی خورشید و درخشش ستارگان این تویی بگذار همه از شب بد بگویند ولی تو
باور داری سکوت شب را که گویی به او نزدیکی تو سیمرغ هفت اقلیم عشقی بال
بگشا تاباور کنن که می شود عاشقی کرد در این زمانه خفته از مردمان هزا ر
رنگ