نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

یادمان باشد

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد

 

 

 طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

 

یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد

 

 طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم

 

یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست

 

 به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم

 

یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا

 

 دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم

 

 یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست

 

 دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم

 

یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم

 

 طلب سوختن بال و پر کس نکنیم

 

ولی آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟

 

 یاد من هست طلب عشق ز هر کس نکنم

 

گو تو آخر که نه انصاف و نه عدل است و نه داد

 

 دل دیوانه من بهر که افتاده به خاک

 

این همه گفتم و گفتم که رسم آخر کار

 

به تو ای عشق تو ای یار به تو ای بهر نیاز

 

یاد من هست که د یگر دل من تنها نیست

 

 یاد من هست که دیگر دل تو مال من است

 

یاد من هست که باشم همه عمر بهر تو پاک

 

 یاد تو باشم و هر دم بکنم راز و نیاز

 

یاد تو باشد از این پس من و تو ما شده ایم

 

                                                                                                             هر دو عاشق دو پرستو دو مسافر شده ایم

پاییز،زیباست


الهی

خدای مهربان من

چه بسا هر گره ای که در کارم می اندازی

همچون گره های قالی باشد که با آنها برای سرنوشتم نقشی زیبا بیافرینی

آمین

 

شک نکن

درست در لحظه ی آخردر اوج توکل و در نهایت تاریکی

 نور نمایان می شود  

معجزه ای رخ می هد

      خدا در راه است
 

 

زندگی   

جیره ی مختصری ست 

مثل یک فنجان چای

و کنارش عشق است

مثل یک حبه ی قند

زندگی را با عشق

 نوش جان

     باید کرد

 

  


دلم

برای خنده های بی دلیل

برای شادمانی های بی سبب

برای بی ریا بودن

برای کوکی

برای کودکانه زیستن

برای روزهای خوش زندگی تنگ شده است

دستم را بگیر

و به من بگو

چگونه است که در گرگ و میش این روزگار پر بالا و پایین همیشه خاکستری هنوز می توانم بخندم ؟

پاییز

اما فصل _ خرمالوست

 فصل گس تنهایی

فصل هزار چیزیست که همیشه یک جایش می لنگد

شاید فصل هزار بهانه ی دیوانگی 

  

پاییز من

عزیز _ غم انگیز _ برگ ریز

یک روز می رسم و تو را می بهارمت

 

گاه می اندیشم

چندان هم مهم نیست اگر هیچ نداشته باشم

 همین مرا بس که کوچه ای داشته باشم

و باران و دوستانی در زندگیم که زلال تر از باران هستند.

عشق تو شوخی دردناکی بود که خداوند با قلبم کرد...

و تو ... و من ... و پایان یک حادثه به نام عشق...
 
نبودنت نداشتنت باز هم تکرار خواهد شد ولی این بار بی امید... در حضور مبهم این اوراق بی انتها خواهم گریست...
 
کاش کمی مهربانتر بودی... امروز تمام خیابانها را برای یافتن قاصدکی گشتم... لا به لای تمام بوته ها و شمشادها... ولی نبود... نشد که ارزو کنم نری...
 
و حال در هجوم کاغذها لا به لای دیوارهایی که هر لحظه نزدیکتر میشوند... تا مرا ببلعند... باید قصه ی تلخ جدایی را در انتهای دفتر خاطره های تلخ و شیرین مینوشتم و ان را مهر و موم میکردم
 
چه تاوان سختی... اینکه نامت را در پرانتزی بنویسم و ان را برای همیشه ببندم
 
در سرزمینی که موریانه هایش  انقدر عرضه ندارند من را با خاطراتم بجوند.
 
انگار تقویم امسال هم با تقویم پارسال فرقی نمیکند و زندگی تا اطلاع همیشه تعطیل است و حالا درد میکند جای خالی تمام بی تفاوتیهایت.
 
مادربزرگم خیال میکرد برایش هر چه بیشتر قرص بنویسند بیشتر زنده میماند درست مثل من که خیال میکردم هر چه بیشتر برایت بنویسم بیشتر...! اینطور برایت بگویم از حال و روزم که این روزها کلیدهایم تند و تند از جیبم می افتند...
 
کیف پولم را گم میکنم... گوشی ام را جا میگذارم... و عجیب یادت را میبرم با خودم... در جیبم... در کیفم... در دلم...
 
انگار در سرزمین من اغوشها فقط برای بدرقه گشوده میشوند... تا حالا کلمه روح درد به گوشت خورده است کمی فکر کن... روح درد
 
عشق تو شوخی دردناکی بود که خداوند با قلبم کرد و خدا نمیدانست که این شوخی چقدر میتواند برای من دردناک باشد
 
البته تو بی تقصیری خدا هم بی تقصیر است و من تاوان اشتباه خود را پس میدهم
 
و تمام این تنهایی تاوان جدی گرفتن ان شوخی بود...
 
باور کن بعضی خاطره ها مثل مین های عمل نکرده ای توی روحت کاشته میشوند و با یک حرف ادم را می ترکانند... فقط با یک حرف و بعضی خاطره ها مثل بتی میمانند و انقدر برایت بزرگ میشوند که از دست ابراهیم هم کاری بر نمی اید...
 
و درد اینجاست که این درد را نمیشود به کسی حالی کرد و این حسرت را دیواری میفهمد که به او نگاه میکنی  اما دلت جایی دیگر است...
 
روزگاری شده است که وقتی ساکت میمانی میگذارند به حساب جواب نداشتنت عمرا بفهمند داری جان میکنی تا حرمتها را نگه داری...
 
*کلاغ جان قصه ی من به سر رسید با من بیا تا تو را هم به خانه ات برسانم...

پسر گرسنه اش می‌شود ....

www.smsplz.com45

پسر گرسنه اش می‌شود ، شتابان به طرف یخچال می‌رود
در یخچال را باز می‌کند

عرق شرم …بر پیشانی پدر می‌نشیند
پسرک این را می‌داند
دست می‌برد بطری آب را بر می‌دارد
… کمی‌آب در لیوان می‌ریزد

صدایش را بلند می‌کند ، ” چقدر تشنه بودم ”

پدر این را می‌داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است …

 

کمی عاشقانه...

 

lovely girl کودکانه

نگران نباش حال دلم خوب است !!!
… نه از شیطنت های کودکانه اش خبری هست
نه از شیون های مداومش ، به وقت خواستن تو …
آرام
جوری که نبینی و نشنوی
گوشه ای نشسته ،
و رویاهایش را به خاک می سپارد

**************************************

 

0.704930001315143809 jazzaab ir باز باران

باز باران نه نگویید با ترانه می سرایم این ترانه جور دیگر

باز باران بی ترانه دانه دانه بر بام خانه

یادم آید روز باران پا به پای بغض سنگین تلخ و غمگین دل شکسته اشک ریزان عاشقی سرخورده بودم

می دریدم قلب خود را

دور می گشتی تو از من

با دو چشم خیس و گریان

می شنیدم از دل خود این نوای کودکانه

پر بهانه زود برگردی به خانه

یادت آید هستی من آن دل تو جار می زد

این ترانه باز باران باز می گردم به خانه

************************************

 

say something about love از عـــشــق، چیزی بگو!

پیش از آن که در اشک، غَرقِـه شوم.
از 
عـــشــق، چیزی بگو…!

[احمد شاملو]

***********************************

 

such as semi finished product مثل قالی نیمه تمام!

مثل قالی نیمه تمام
به دارم کشیده‌ای
یا ببافم، یا بشکافم
اول و آخر که به پای تو می‌افتم…!

[علیرضا حاج بابایی]

*************************************

 

i am involved in a romantic gaping من درگیر یک خمیازه عاشقانه ام

من درگیر توام
درگیر یک هم آغوشی وهم انگیز
میان ظهر داغ تابستان
شبیه عشق بازی شالیزار و باد
شبیه عطر نمناک گیسوان بافته
من درگیر 
یک خمیازه عاشقانه ام…!

*********************************

 

if love is love اگر عشق، عشق باشد

اگر عشق، عشق باشد
زمان، حرف احمقانه‌ای است…!

[فروغ فرخزاد]

***********************************

 

stand alone تحمل تنهایی!

تحمل تنهایی
از گدایی دوست داشـتن، آسان‌تر است.
سهل است که انسان بمیرد،
تا آنکه بخواهد به تکدی حیات، برخیزد…!

[نادر ابراهیمی]

**********************************

 

heart is not guesthouse قلب مهـــمانخانه نیست

قلب
مهـــمانخانه نیست ،
که آدمــــها بیایند …
دو سه ساعت ، یا دو سه روزی توی آن بمانند و بعد بروند !
قلب
لانه ی گنجشک نیست که در بهـــار ساخته بشود ،
و در پائـــیز ، باد آن را با خودش ببرد !
قلب ؟!
راستش نمیدانم چیست !
امــــا این را میدانم
که جای آدمـــــهای خیلی خوب است !!

[نادر ابراهیمی]