نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»
نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

پست صوتی بین حشرات و گیاه



تحقیقی جدید تاکید می کند که حشرات پیغام صوتی می فرستند، گیاهان آن را دریافت می کنند و ....



خدایی که غرق شد!!!


مردم در زمان فراعنه بر این باور بودند که خدایان ساختگی مردم را حفاظت می کنند و دعای شان را برآورده می سازند...

اکنون به سرنوشت یکی از این خدایان توجه کنید...

کار خدا


 یک مسلمان سالخورده، بر روی یک مزرعه در کوهستان های کنتاکی شرقی" (یکی از ایالت های آمریکا) همراه با نوه جوانش زندگی می کرد.

پدربزرگ هر صبح زود بر روی میزآشپزخانه می نشست و قرآنش را می خواند.
نوه اش تمایل داشت عین پدربزرگش باشد و از هر راهی که می توانست سعی می کرد از پدربزرگش تقلید کند.
یک روز آن نوه پرسید: پدربزرگ، من تلاش می کنم که مثل شما قرآن بخوانم اما آن را نمی فهمم وآن چه را که من نمی فهمم، سریع فراموش می کنم و در نتیجه آن کتاب را می بندم. چه کار باید انجام بدهم که آن قرآن را خوب بخوانم؟
پدربزرگ به آرامی از گذاشتن زغال سنگ در کوره بخاری دست کشید و جواب داد:

این سبد زغال سنگ را داخل رودخانه بگذار و برگشتنی برای من یک سبد آب بیاور!
آن پسر انجام داد آن چنان که به او گفته شده بود، اما همه آب قبل از این که او دوباره به خانه بیاورد به بیرون نشت می کرد.
پدربزرگ خندید و گفت:
تو مجبورهستی که اندکی، سریع تر زمان آینده را جابجا کنی و او را به عقب، به طرف رودخانه فرستاد تا دوباره با آن سبد تقلا کند. 
این دفعه آن پسر سریع تر دوید، اما آن سبد قبل از این که او به خانه برگرد خالی می شد.
پسر جوان به پدربزرگش گفت که حمل کردن آب با سبد یک کار غیر ممکن است، و به همین دلیل او رفت و به جای سبد یک سطل آورد.
پیرمرد گفت:
من سطل آب نمی خواهم، من یک سبد آب می خواهم. 
تو به اندازه کافی تلاش نکردی. و س
پس پیرمرد از در خارج شد تا تلاش دوباره پسر را تماشا کند.
در این مرحله، پسر می دانست که این کار بی فایده است اما او می خواست به پدربزرگش نشان دهد که هر چقدر هم سریع بدود، با این حال آب به بیرون نشت می کرد قبل از این که او به خانه برگردد.
پسر دوباره آن سبد را داخل رودخانه کرد و سخت دوید، اما زمانی که رسید نزد پدربزرگش، سبد دوباره خالی بود. 
پسر گفت: دیدی پدربزرگ، این بی فایده است.
پیرمرد گفت: واقعا تو فکر می کنی که آن بی فایده است؟
نگاه کن به داخل سبد!
آن پسر به داخل سبد نگاه کرد و برای اولین بار متوجه شد که آن سبد تغییر کرده بود.
آن سبد زغالی قدیمی کثیف، تغییر شکل یافته بود و اکنون داخل و بیرونش تمیز بود.
آن است رویدادی که تو زمانی که قرآن می خوانی. شاید تو درک نکنی و یا به خاطر نیاوری همه چیز را، اما درون و بیرون توتغییر خواهد کرد.
آن، کار خداست در زندگی ما! 
یعنی هدایت!

داستانی که 2باربایدخواند


داستان کوتاهی که پیش روی شماست یک قصه جادویی است که حتما باید دو بار خوانده شود!
به شما اطمینان می دهم هیچ خواننده ای نمی تواند با یک بار خواندن آن را رها کند!
این نامه تاجری به نام پائولو به همسرش جولیاست که به رغم اصرار همسرش به یک مسافرت کاری می رود و در آنجا اتفاقاتی برایش می افتد که مجبور می شود نامه ای برای همسرش بنویسد به شرح ذیل …

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net