برای تحلیل حقیقت مدارج ایمان لازم است «ارکان» ایمان مورد توجه همه جانبه قرار گیرند تا راه برای شناخت این حقیقت مهم هموار گردد.
1- معرفت 2- تصدیق 3- اقرار 4- عمل.
معرفت سطوح مختلفی دارد ، به همین سبب ایمان بر آمده از معرفت نیز می تواند درجات گوناگونی داشته باشد.
«صدق» به معنی مطابقت سخن با درون و واقع است، بدین معنا که سخن انسان هم با آنچه در دل دارد و هم با آنچه در عالم واقع وجود دارد یکی باشد 1 به همین دلیل اگر سخن کسی با آنچه در درون دارد و یا با آنچه واقعیت دارد مطابقت نداشته باشد ، او را «دروغگو» می نامند.
با اینکه منافقین خطاب به پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) می گفتند: «تشهد انک الرسول الله»2. و این به ظاهر سخن راستی بوده با این وجود خداوند می فرماید: «وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ»3 خداوند شهادت می دهد که منافقان دروغ می گویند.
علت اینکه خداوند منافقان را دروغگو می نامد این است که شهادت آنان به رسالت پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) با آنچه در درون داشتند، مطابقت نداشته و آنان صرفاً جهت ظاهر سازی به رسالت پیامبر شهادت می دادند در حالی که در دل ، هرگز رسالت پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) را قبول نکرده بودند.
فراتر از سخن که ممکن است از سر صدق و راستی و یا کذب و نفاق به زبان جاری شود، افعال انسان نیز ممکن است چنین باشد، رفتار و افعال صادقانه یا رفتار و افعال منافقانه در عرف و ادبیات رایج ما واژه های آشنایی هستند.
«تصدیق» که یکیاز ارکان ایمان است. بدین معناست که شناخت ها و معرفت هایی را که انسان در باب مبدا هستی مقصد هستی و هدف هستی به دست آورده ارج بگذارد و آن ها را از سطح شناخت و آگاهی به سطح باور برساند؟ از فضای ذهن به فضای قلب و دل ببرد و نسبت به آن ها تعهد و دلبستگی یابد
گاهی افعال و رفتار کسی چنان جدی ، دقیق و توأم با تلاش و کوشش است که نشان می دهد وی با همه وجود به اهمیت کار خود و درستی راه خود واقف است. چنین شخصی را در عرف، انسان صادق و درستکار به شمار می آورند.
در مقابل گاهی دیده می شود که رفتار و افعال برخی از آدمیان چنان سست ، نامنظم ، کند و توأم با یأس و ناامیدی است که نشان می دهد وی در درون، کار خود را قبول نداشته، به اهمیت و ارزش کار و تلاش خود واقف نگردیده و روزگار را باری به هر جهت سپری می کند؛ یقیناً چنین انسانی را نمی توان صادق و درست کار به شمار آورد.
قرآن کریم چه زیبا این حقیقت را در وصف مومنان راستین به تصویر کشیده و آنان را در وفای به عهدی که با خدای خود بسته اند به نیکی ستوده است: «مِنَ الْمُۆْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»4
از میان مۆمنان مردانىاند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند. برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند.
افزون بر گفتار و افعال ، صدق و کذب گاهی نیز در باب شناخته های آدمی به کار گرفته می شوند بدین معنا که اگر انسان نسبت به آنچه در فضای معرفتی خود بدان شناخت پیدا کرده صادق باشد و برای آن اهمیت قائل باشد ، او را آدمی صادق و درستکار به شمار می آورند، چنانکه برای آدمی که نسبت به شناخت های خود بی توجه باشد و برای آن ها ارزشی قائل نباشد ، وی را انسانی غیرصادق قلمداد می کنند.
علت اینکه خداوند منافقان را دروغگو می نامد این است که شهادت آنان به رسالت پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) با آنچه در درون داشتند مطابقت نداشته و آنان صرفاً جهت ظاهر سازی به رسالت پیامبر شهادت می دادند در حالی که در دل هرگز رسالت پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) را قبول نکرده بودند
تصدیق آنگاه حاصل می شود که رشته های شناخت و آگاهی در تار و بود وجود آدمی گره بخورد و این گونه به بخشی از وجود او تبدیل شود .
از آنجا که سطح شناخت ها و معارف آدمیان نسبت به مبدأ ، مقصد و هدف هستی دارای مدارج بسیاری است و از سوی دیگر ، رسوخ آگاهی ها و شناخت های این چنینی نیز در وجود آدمیان یکسان نمی باشد ، به همین سبب ایمان آدمیان نیز در یک سطح و درجه قرار ندارد .
تردیدی نیست انسانی که بهلحاظ معارف و آگاهی های مرتبط با حوزه ایمان به بالاترین درجه شناخت رسیده و چنین شناختی همه وجودش را فرا گرفته و درجانش رسوخ کرده، در بالاترین درجه ایمان قرار دارد، این در حالی است که برخی از آدمیان درجه ایمان قرار دارد.
این در حالی است که برخی از آدمیان صرفاً به بخش کوچکی از معارف و آگاهی های مرتبط با حوزه ایمان دست یافته و همین شناخت نیز به صورت کامل به باور تبدیل نشده ، بی گمان چنین انسانی را نمی توان هم ردیف با چنان انسانی قلمداد کرد.
"قرّ" که ریشه لغوی اقرار است به معنی ثبات و پایداری است. "اقرار" به معنی "اثبات الشیء"است.یعنی چیزی را به مرحله ثبات و پایداری رساندن.
اقرار با قلب انجام می شود،یا با زبان،و یا با هردو.با این وجود اقرار در حوزه ایمان در صورتی رکن شمرده می شود که هم با قلب و هم با زبان به انجام برسد. از این رو اقرار حقیقتی است قلبی و لسانی.
به عبارتی اقرار که رکن سوم ایمان است صرفاً به معنای گفتن با زبان یا عبور دادن از دل نیست،بلکه به معنای رسوخ دادن،تثبیت کردن و پایدار ساختن معرفت به خدا ، پیامبران الهی و روز جزا در دل و زبان است.
نتیجه چنین اقراری این است که هم درون به نور معرفت الهی منوّر می شود و هم برون،هم قلب و هم زبان،هم باطن و هم ظاهر.
اقرار با قلب انجام می شود،یا با زبان،و یا با هردو.با این وجود اقرار در حوزه ایمان در صورتی رکن شمرده می شود که هم با قلب و هم با زبان به انجام برسد. از این رو اقرار حقیقتی است قلبی و لسانی.
وقتی انسان ایمان داشته باشد در انجام عملِ مناسب با ایمان، معطّل نشده، بدان اقدام مینماید. پس ایمان در عمل انسان اثر مستقیم میگذارد. اما این ارتباط یک طرفه نیست، بلکه عمل هم در ایمان اثر میگذارد. وقتی انسان بر طبق ایمان خویش عمل کند ایمان او راسختر و قویتر میگردد و بر عکس اگر کسی ایمان به چیزی داشته باشد، اما در اثر عواملی بر خلاف آن عمل کند به تدریج ایمان او ضعیف میشود.
این حقیقت در بسیاری از امور روحی و روانی انسان قابل تجربه است. مثلا اگر انسان به کسی علاقهمند باشد و مطابق این علاقه عمل کند، بدین معنا که به یاد او باشد، برای او هدیه بفرستد و ... روز به روز این محبت افزایش مییابد. اما اگر به هر دلیلی بر عکس عمل نماید به تدریج، آن محبت کمرنگ میگردد.
اگر این حقیقت را باور کنیم معنای آیاتی همچون این آیات را خواهیم فهمید که میفرماید: «ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاۆُوا السُّوأَى أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ؛6 سپس سرانجام کسانى که اعمال بد مرتکب شدند به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند!» بنابر این ممکن است انسان روزی مسیر خویش را عوض کند و ایمانش بر باد رود و اصلا اهل تکذیب و تمسخر دین شود!همچنین خدای متعال میفرماید: «وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحینَ * فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُون؛7 بعضى از آنها با خدا پیمان بسته بودند که اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد، قطعاً صدقه خواهیم داد و از صالحان خواهیم بود. امّا هنگامى که خدا از فضل خود به آنها بخشید، بخل ورزیدند و سرپیچى کردند و روى برتافتند! پس خداوند نفاقی را تا روزى که خدا را ملاقات کنند، در دلهایشان برقرار ساخت، بدین خاطر که از پیمان الهى تخلّف جستند و بدین خاطر که دروغ مىگفتند.»
تعابیر متعدد و مختلف از عذاب در آیات الهی، به اقتضای فصاحت قرآن و رساندن مطلب به غایت بلاغت برای تأثیر بیشتر در نفوس مردم صورت گرفته است.
در این مقاله به دو شبهه که در مورد آیات قرآن کریم وارد کرده اند پاسخ می گوییم:
1 ـ آیا آیهی دوم سوره فتح که به پیامبر (صلی الله علیه و آله) میفرماید: گناهان (ذنوب) قبل و بعد تو را میبخشم، دلیل بر این نیست که ایشان نیز گناه داشتهاند؟
معنای «ذنب» گناه نیست. بلکه به معنای «دنباله و تبعات بد» است. گناه به نافرمانی امر خداوند و معصیت در مقابل او اطلاق میگردد، اما «ذنب» به هر عملی که بتواند آثار بدی به دنبال آورد گفته میشود.
لذا اگر چه هر گناهی چون آثار و عواقب بدی در دنیا و آخرت به دنبال دارد ذنب است، اما هر ذنبی، یعنی هر فعلی که بتواند آثار ناخوشایندی به دنبال داشته باشد، نیست. و بسیار اتفاق میافتد که یک عمل درست و خوب نیز آثار و عواقب ناخوشایندی به دنبال داشته باشد. مثل این که مأموری مجرمی را دستگیر میکند و یا یک قاضی به عدالت وی را محکوم میکند، اما او پس از آزادی به قصد انتقام، نقشهی ترور وی را میکشد.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چه قبل از هجرت و چه پس از آن، کارهای بسیاری داشتند که میتوانست موجب بغض، کینهتوزی و انتقام مردم عرب قرار گیرد که از جمله بیاعتبار کردن بت و بتپرستی، ساقط کردن حکومت کفر و طواغیت، مقاومت کامل در جنگهایی که بر او تحمیل میکردند، کوتاه کردن دست صاحبان زر و زور و تزویر از اجحاف به مردم و ...، در ضمن تهمتهایی نیز به ایشان میزدند که میتوانست دنباله و عواقب سویی داشته باشد، مثل ساحر، مجنون و ... . به اینها «ذنب» گفته میشد.
مغفرت نیز به معنای «پوشاندن» است که به فارسی بخشش معنا شده است. چرا که بخشش نیز همان پوشاندن گناه یا ذنب به معنی فوق است.
لذا خداوند متعال فرمود: همهی ذنوب گذشته و آیندهی تو را پوشش میدهم. یعنی نمیگذارم عواقب سوء آن عملکردها [که به حق بوده است] یا آن تهمتها و ...، به تو بچسبد و دامنگیر تو شود.
و حق تعالی برای تحقق این وعدهی خود، فتح مکه و امان دادن به مخالفین را که موجب تلطیف قلوب شد، نصیب ایشان نمود. بدیهی است که اگر کسی گناه کند، بخشنده در مقابل جایزه نمیدهد. اما خداوند هم فتح مکه را داد و هم در آیه بعد وعدهی یک نصرت کامل را بیان نمود.
در مورد عذاب یوم ظله در تفاسیر چنین آمده است: بعد از هفت روز که سراسر سرزمین شان را گرمای مفرط و سوزان فرا گرفته بود و به هیچ وجه نسیمی نمی وزید، به ناگاه قطعه ابری در آسمان شان ظاهر شد و نسیمی به وزیدن در گرفت. با مشاهده این قطعه ابر از خانه هایشان شتابان بیرون رفتند و سوی آن شتافتند که در این هنگام صاعقه ای مرگبار همراه با صدایی هولناک از آن برخاست و دنبالش آتشی فراوان از آن بر آنان فرو ریخت و نهایتاً زمین را به لرزه درآورد و همگی را هلاک ساخت
یک شبهه که بعضی در آیات قرآن وارد می کند این است که چرا در آیات مختلف قرآن عذابها به یک شکل بیان نشده اند، مثلا عنوان می کنند که آیات 78 سوره اعراف، 13 و 16 و 17 سوره فصلت، 67 و 94 سوره هود، 5 سوره حاقه، 189 شعراء، 44 ذاریات و ... انواع مختلف عذاب ها را برای اقوام عاد و ثمود و مدین بیان نموده که مشخص نیست کدامشان صحیح است. به عنوان نمونه، عذاب قوم ثمود در مقاطع مختلف "رجفه"،"طاغیه"،"صاعقه" و "صیحه" اعلام شده است.
حتی اگر فرض کنیم که تمام انواع عذاب با هم بوده است، چه دلیلی دارد که این موضوع به نحوی در آیات مختلف بیان شود که بوی تناقض از آنها به مشام آید؟
پاسخ:
پیش از پرداختن به پاسخ ناگزیر از بیان مقدمه ای هستیم.
هدف قرآن آموزش تاریخ، داستان، رماننویسى، و ... نیست گرچه برای رسیدن به هدفش به نحوی از همه این ها بهره می برد. قرآن کتاب هدایت، انسان سازی و تربیت است که دارای مواعظ و نصایح و انذار و تبشیر و ... می باشد.
از این رو می بینیم قرآن در نقل تاریخ یا داستان، تاریخ و جزئیات داستان را نقل نمىکند و در نقل داستان ها هم برای بهره برداری تربیتی و اخلاقی قطعه ای از آن را در جایی و قطعه ای دیگر از آن را در جای مناسبی دیگر بیان می کند؛ "زیرا روش کلام خداى تعالى در آن جا که قصهها را بیان مىکند بر این است که به نکات برجسته و مهمى که در ایفاى غرض مۆثر است، اکتفاء کند، و به جزئیات و تفصیل داستان نمىپردازد. بنابر این از اول تا به آخر داستان را حکایت نمىکند".
با توجه به این مقدمه اکنون به پاسخ پرسش می پردازیم.
اصطلاحات صاعقه، رجفه، طاغیه، صیحه، یوم الظله، هر چند تعابیر متعدد و در ظاهر متفاوتی هستند،اما با اندک توجه و تأمل در مفاهیم عنوان های یاد شده در آیات و تفاسیر که به عنوان عذاب برای یک قوم آمده اند؛ به دست می آید که هیچ گونه تناقضی بینشان وجود ندارد؛ مثلاً برای قوم ثمود در آیه 78 سوره مبارکه اعراف، رجفه [2]؛ (زلزله) بیان شده است اما در آیات 13 و 17 سوره فصلت و آیه 44 سوره ذاریات به صاعقه (عذاب نابود کننده، قطعه ای از آتش که براثر تصادم با ابرها جهیده می شود و با هر چه برخورد کند آتش می زند، صدای هولناک و مرگ)[3] تعبیر شده است و از طرفی، در آیه 5 سوره حاقّه عذابشان، طاغیه (همان صاعقه [4] یا چیزی که از حد طبیعی خود گذشته باشد) آمده است و در آیه 67 سوره هود هم عنوان صیحه (به معنای عذاب)[5] ذکر شده است.
همچنین برای قوم مدین در آیه 94 سوره هود عذاب صیحه و در آیه 91 اعراف رجفه بیان شده است و در آیه 189 سوره شعراء عذاب یوم ظله (سایبانی از ابر صاعقه خیز) آمده است.
گناه به نافرمانی امر خداوند و معصیت در مقابل او اطلاق میگردد، اما «ذنب» به هر عملی که بتواند آثار بدی به دنبال آورد گفته میشود
در مورد عذاب یوم ظله در تفاسیر چنین آمده است:
بعد از هفت روز که سراسر سرزمین شان را گرمای مفرط و سوزان فرا گرفته بود و به هیچ وجه نسیمی نمی وزید، به ناگاه قطعه ابری در آسمان شان ظاهر شد و نسیمی به وزیدن در گرفت. با مشاهده این قطعه ابر از خانه هایشان شتابان بیرون رفتند و سوی آن شتافتند که در این هنگام صاعقه ای مرگبار همراه با صدایی هولناک از آن برخاست و دنبالش آتشی فراوان از آن بر آنان فرو ریخت و نهایتاً زمین را به لرزه درآورد و همگی را هلاک ساخت.
طاغیه از طرفی، همان طور که ذکر شد به خود صاعقه گفته می شود و از طرف دیگر، به معنای موجودی که از حد خود تجاوز کند هم، آمده است که دراین صورت علاوه بر صاعقه با زلزله هم سازگار است و صیحه هم، باز همان طور که بیان شد به معنای عذاب است و عذاب در معنای صاعقه هم بیان شده است.
علاوه بر این هر کدام از زلزله و طاغیه خود مصداق عذاب های شدید طبیعی هستند.
با توجه به آن چه بیان شد و تأمل در مفاهیم ذکرشده برای اصطلاحات به کار رفته که هر کدام در موارد جداگانه به عنوان عذاب برای قوم ثمود و مدین ذکر شده اند و همچنین، توجه به ارتباطی که بینشان وجود دارد، معلوم می شود که هیچ گونه تناقض و تضادی بینشان نیست؛ بلکه آنها لازم و ملزوم و در بردارنده معانی یک دیگر هستند.
اما تعابیر متعدد و مختلف از عذاب به اقتضای فصاحت قرآن و رساندن مطلب به غایت بلاغت برای تأثیر بیشتر در نفوس مردم صورت گرفته است.
وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ :
و گفتیم: «اى آدم، خود و همسرت در این باغ سکونت گیر [ید] و از هر کجاى آن خواهید فراوان بخورید و [لى] به این درخت نزدیک نشوید، که از ستمکاران خواهید بود.» (سوره بقره / آیه 35)
در ادامه به شرح و بیان آیه 35 سوره بقره می پردازیم و با تتبع در تفاسیر به سوالات زیر پاسخ می دهیم.
از آن جا که:
1- بهشت موعود نعمت جاودان است و بیرون رفتن از آن ممکن نیست.
2- ابلیس بی ایمان را در آن راهی نخواهد بود، بعد از سرپیچی او از سجده کردن بر آدم ، خداوند شیطان را از بهشت اخراج کرد و فرمود: «فَاخرُج مِنهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ»
3- بهشت جای لغو و گناه و نیرنگ نیست: «لَّا لَغْوٌ فِیهَا وَلَا تَأْثِیمٌ»
4- بهشت برای پاداش است و آدم هنوز عمل خیری نکرده بود که استحقاق پاداش داشته به اشد.
5- در بهشت موعود امر و نهی و ممنوعیت و تکلیف وجود ندارد و نیز طبق روایات اهل بیت «علیهم السلام» تصریح شده است که بهشت آدم باغی از باغ های دنیا بود و منظور از هبوط و نزول آدم به زمین، نزول مقامی است نه مکانی.
علامه طباطبایی معتقد است مراد از بهشت دنیوی بهشت برزخی است که در مقابل بهشت خلد است و می گوید: «عده ای از روایات از اهل بیت «علیهم السلام» دلالت دارد بر این که بهشت آدم در آسمان بوده، و او با همسرش از آسمان نازل شدند، از این هم که بگذریم کسانی که انس ذهنی به روایات دارند، از این که بهشت نامبرده در آسمان باشد، و آدم از آن جا به زمین هبوط کرده باشد، با این که در زمین خلق شده و در آن زندگی کرده باشند، هیچ تعجب نمی کند، همچنانکه در روایات در عین اینکه آمده: که بهشت در آسمان است، در عین حال آمده: که سوال قبر در قبر است، و همین قبر یا روضه ایست از ریاض بهشت، و یا حفره ایست از حفره های دوزخ، و از این قبیل تعبیرات.»
و در کتاب اخبار عیون الرضا «علیه السلام»، از عبدالسلام هروی، روایت آمده که گفت: به حضرت رضا «علیه السلام» عرضه داشتم: یا بن رسول الله «صلی الله علیه و آله وسلم»، از درختی که آدم و حوا از آن خوردند برایم بگو، تا به بینم چه درختی بود؟ چون مردم درباره آن اختلاف دارند، بعضی روایت می کنند: که گندم بوده بعضی دیگر روایت می کنند: که درخت حسد بوده.
حضرت فرمود: هر دو درست است، عرضه داشتم: با این که دو معنای متفاوت دارد، چطور ممکن است هر دو درست باشد؟
فرمود: ای اباصلت، یک درخت بهشت می تواند چند نوع باشد، مثلاً درخت گندم می تواند انگور هم بدهد، چون درخت بهشت مانند درخت های دنیا نیست، و آدم بعد از آن که خدای تعالی به او احترام کرد، و ملائکه را وا داشت تا برای او سجده کنند، و او را داخل بهشت کرد، در دل با خود گفت: آیا خدا بشری گرامی تر از من خلق کرده است؟
خدای عزوجل از آنچه در دل او گذشت، خبردار شد، پس او را ندا داد: که سر خود را بلند کن، و به ساق عرش بنگر، تا چه می بینی؟
آدم سر به سوی عرش بلند کرد، و به ساق عرش نگریست، و در آن دید که نوشته: «لااله الا الله، و محمد رسول الله، و علی بن ابیطالب امیرالمۆمنین، و همسرش فاطمه سیده زنان عالمیان، و حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشتند»، آدم پرسید: پروردگارا! اینان چه کسانی اند؟ خدای عزوجل فرمود: ای آدم اینان ذریه های تو هستند و از تو و از همه خلایق من بهترند، و اگر اینها نبودند، من تو را، و بهشت و دوزخ، و آسمان و زمین، را خلق نمی کردم، پس زنهار مبادا به چشم حسد بر اینان بنگری، که از جوار من بیرون خواهی شد.
نواهی خداوند به چند دسته تقسیم می شود؛ از جمله نهی مولوی و نهی ارشادی. منظور از نهی مولوی نهیی است که انجام آن باعث عقاب می شود، اما نهی ارشادی یا تنزیهی، تنها هدایت کردن مکلف به صلاح اوست و ارتکاب آن گناه نیست
پس آدم به چشم حسد برآنان نظر افکند، و آرزوی مقام و منزلت آنان کرد، و خداوند شیطان را بر او مسلط ساخت، تا سرانجام از آن درخت که نهی شده بود خورد، و بر حوا هم مسلطش کرد، او هم به مقام فاطمه به چشم حسد نگریست، تا آن که از آن درخت بخورد. همچنان که آدم خورد، و در نتیجه خدای تعالی هر دو را از بهشت بیرون کرد، به زمین فرستاد، تا در جوار زمین باشند.
آنچه در بدو نظر از آیات ظاهر می شود، این است که آن حضرت رسماً گناه کرده، مانند جمله «فَتَکُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ»، و نیز جمله: «وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى » (سوره طه 121)؛ و [این گونه] آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت.
و نیز مانند اعترافی که خود آن جناب کرده، و قرآن آن را حکایت نموده فرموده: «قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ» (اعراف آیه 23)؛ گفتند: «پروردگارا، ما بر خویشتن ستم کردیم، و اگر بر ما نبخشایى و به ما رحم نکنى، مسلماً از زیانکاران خواهیم بود.»
نواهی خداوند به چند دسته تقسیم می شود؛ از جمله نهی مولوی و نهی ارشادی.
منظور از نهی مولوی نهی است که انجام آن باعث عقاب می شود، اما نهی ارشادی یا تنزیهی، تنها هدایت کردن مکلف به صلاح اوست و ارتکاب آن گناه نیست.
در این آیه نهی خداوند ارشادی به آن چه خیر و مصلحت در آن است بوده، لذا بهشت را از دست دادند اما جزای مخالفت با نهی مولوی تکلیفی، تنها با توبه مقبول و پذیرفته شده و بر طرف می شود، پس آن دو توبه کردند و توبه آنها قبول شد اما به بهشت باز گردانده نشدند و این نشان می دهد که نهی، نهی ارشادی بوده است و آنچه آدم مرتکب شد «ترک اولی بود . فی المثل نمازی را که ما می خوانیم قسمتی از آن با حضور قلب و قسمتی بی حضور قلب می گذرد ، در خور شأن ما است اما این نماز هرگز در خور مقام شخصی همچون پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) و علی (علیه السلام) نیست . او باید سراسر نمازش غرق در حضور در پیشگاه خداوند باشد و اگر غیر این کند ، حرامی مرتکب شده اما ترک اولی کرده است.»
در روایت از امام رضا (علیه السلام) آمده است که فرمود: «ماجرای لغزش آدم، قبل از رسیدن به مقام نبوت بوده و از لغزش های کوچکی بوده که قابل عفو است.»
از آنچه گذشت (ارشادی بودن نهی) برمی آید که مظلوم در جمله ی «فَتَکُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ» خود آدم و حوا هستند و ظلم در این جمله، ظلم به نفس است نه ظلم به خداوند یا دیگران، چون آنچه در ارتکاب نواهی ارشادی مطرح است ضرر و خسارتی است که نصیب خود شخص می شود؛ چنان که اگر شخص بیمار به امر یا نهی ارشادی پزشک اعتنا نکند، به خود ضرر زده و ستم کرده است؛ از این رو در سوره «طه» در ارتباط با همین قصّه به جای این که پس از نهی جمله ی «فَتَکُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ» ذکر شود، جمله «فتشقی» آمده است؛ چون شقاء به معنای رنج و تعب است و به همین جهت در سوره «طه» از نتیجه عصیان به غوایت تعبیر شده که به معنای رهایی هدف است نه مغضوبیّت: «وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى» ضلالت، راه گم کردن است ، در حالی که اگر مراد ظلم و عصیان مصطلح باشد، باید مورد غضب قرار گیرد و از مغضوب علیهم باشد نه از ضالین.
در روایت از امام رضا (علیه السلام) آمده است که فرمود: «ماجرای لغزش آدم، قبل از رسیدن به مقام نبوت بوده و از لغزش های کوچکی بوده که قابل عفو است»
پاسخ این است که حوا (علیها السلام) تحت تدبیر آدم (علیه السلام) بوده و آدم (علیه السلام) با قطع نظر از زوجیت ، امام و پیامبر آینده حوا بود.
از این رو اگر آدم در این وسوسه آسیب نمی دید ، حوا نیز مصون می ماند و به هر حال محور و اساس چه از جهت فضیلت و چه از لحاظ وسوسه شدن و خروج از بهشت، آدم بود.
به همین لحاظ در بسیاری از خطابها و تعبیرها آدم اصل واقع شده است.
حق این است که چنین خطابهایی هیچ دلالتی بر تبعیت جنس زن و مرد ندارد و اساساً کمال های انسان مربوط به انسانیت اوست و انسانیت انسان به نفس اوست، نه به مرد بودن یا زن بودن.
به همین دلیل در اسلام هیچ کمالی مختص مرد نیست و هیچ کمالی از زن دریغ نشده، بلکه هر کس خلوصش بیشتر باشد ، تقربش به خدا بیشتر است و چه بسا زنی در سمت مادری، خلوص بیشتری از همسرش در سمت پدری داشته و فضیلتش به مراتب بیشتر از مرد باشد؛ چون خلوص و فضیلت و کمال، از عقیده و اخلاق نشأت می گیرد و عقیده و اخلاق را روحی تنظیم می کند که مرد و زن ندارد.
چندگاهیست وقتی می گویم: «اللهم کل لولیک الحجة بن الحسن» با آمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد.
چندگاهیست وقتی می گویم: «صلواتک علیه و علی آبائه» به یاد مصیبتهای اهل بیتت اشک ماتم نمی ریزم.
چندگاهیست وقتی می گویم: «فی هذه الساعة» دگر به این نمی اندیشم که در این ساعت کجا منزل گرفته ای.
چندگاهیست وقتی می گویم: «و فی کل الساعة» دلم نمی سوزد که همه ساعاتم از آن تو نیست.
چندگاهیست وقتی می گویم: «ولیا و حافظا» احساس نمی کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده و قطره های اشکم را به نظاره نشسته است.
چندگاهیست وقتی می گویم: «و قائدا و ناصرا» به یاد پیروزی لشکرت، در میان گریه لبخند بر لبم نقش نمی زند.
چندگاهیست وقتی می گویم: «و دلیلا و عینا» یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی.
چندگاهیست وقتی می گویم: «حتی تسکنه أرضک طوعا» یقین ندارم که روز حکومت تو بر زمین، من هم شاهد مدینه فاضله ات باشم.
چندگاهیست وقتی می گویم: «و تمتعه فیها طویلا» به حال آنانی که در زمان دراز حکومت شیرین تو طعم عدالت را می چشند غبطه نمی خورم.
اما چندگاهیست دعای فرج را چند بار می خوانم
تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد
، هم اشکم بریزد
، هم در جست و جویت باشم،
هم سرپرستم باشی،
هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم و
هم احساس کنم خدا در نزدیکی من است
و تو ذخیرۀ خدایی که همیشه با منی