نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»
نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

سرگذشت هابیل وقابیل

قابیل و هابیل فرزندان آدم(ع) بودند. قرآن، سرگذشت آنها و پند و اندرزهایى را که در ماجراى آنان وجود دارد بیان فرموده تا مؤمنان از آن بهره‏مند گردند.

قابیل فردى بود داراى شخصیتى بیمارگونه و آمیخته با خلق و خوى ناپسند که خصلت‏هاى حرص و طمع، گناه و معصیت و سرپیچى از فرمان حق، بر وجود او حکمفرما بود، امّا برادرش هابیل شخصیتى درستکار و پرهیزکار و تسلیم حق بود. میان او و برادرش اختلاف و کشمکش به وجود آمد. این قبیل اختلافات همیشه در طول زندگى به طور مکرر میان مردم به وجود مى‏آید. اختلاف آنان درگیرى و کشمکش بین حق و باطل بود که به کشته شدن هابیل به دست برادرش قابیل انجامید. در انگیزه بروز کشمکش و نزاع میان آنها دو نظریه وجود دارد:

داستان هابیل وقابیل

یکى این که، هابیل داراى گوسفند و قابیل مزرعه‏دار بود و هر کدام یک قربانى انجام دادند. هابیل بهترین گوسفند گله خود و قابیل نامرغوب‏ترین گندم مزرعه خویش را براى قربانى تدارک دید. هر یک قربانى خود را تقدیم الهى نمودند. آتشى از آسمان فرود آمده و قربانى هابیل را طعمه خویش ساخت و قربانى قابیل را رها کرد. قابیل دریافت که خداوند قربانى برادرش را پذیرفته و از او قبول نکرده است، از این رو به وى حسد ورزید و او را به قتل رساند.

دوم این که، نقل شده آدم(ع) در هرمرحله باردارى همسرش داراى دو قلوى پسر و دختر مى‏شد و هر دخترى را که ازمرحله اول به دنیا آمده بود با پسرى که در مرحله دوم متولد شده بود، تزویج مى‏کرد. در مرحله نخست قابیل با دخترى و سپس هابیل نیز همراه خواهرش زاده شد. دخترى که با قابیل متولد شده بود بسیار زیبا بود، چون آدم(ع) خواست او را به ازدواج هابیل در آورد، با مخالفتِ قابیل روبه‏رو شد. وى گفت: من به ازدواج با او سزاوارتر از هابیل هستم و او نسبت به خواهرش سزاوارتر از دیگرى است و این کار به دستور خدا نبوده و نظر خود توست. آدم(ع) به آنها فرمود: هر کدام از شما یک قربانى به پیشگاه خدا تقدیم دارد و قربانى هر یک از شما که پذیرفته شد، این دختر را به ازدواج او درخواهم آورد و خداوند، با فرو فرستادنِ آتشى بر قربانى هابیل که آن را طعمه خویش ساخت، قربانى وى را پذیرفت و قابیل برادرش را به جهت حسادتى که به او داشت به هلاکت رساند.

که البته نقل بالا به علت اینکه رسول اکرم(ص) فرموده اند حرام ما از اول نیز حرام بوده است به کلی رد خواهد شد...اما نقل سوم که به روایت شیعه هست اینکه :
در امر ازدواج فرزندان آدم نقل بر این است که خداوند یک حوری بهشتی در شکل انسان برای هابیل و یک جن در شکل انسان برای قابیل در جهت امر ازدواج آنها مامور قرار داد تا نسل بشر ادامه پیدا کند...

و اما حسادت

قابیل به هابیل

(ع) به خاطر وصیتی بود که آدم (ع) از جانب خدا به هابیل کرد و آن جانشینی هابیل (ع) بعد از آدم بود و اینکه آدم به فرمان خدا می بایست اسم اعظم را به هابیل (ع) دهد و این باعث شد که شیطان در وجود قابیل رفته و فرصت را غنیمت شمارد و بنا به نوشته قصص الانبیاء شیطان به قابیل گفت:شما دو تن برادر هستید شاید برای تو این کار مساله ای نداشته باشد ولی بدان که نسل هابیل بر نسل تو و فرزندان تو فخر فروخته و خود را برتر از شما می دانند...او را بکش تا کسی جز تو برای به ارث بردن این منصب باقی نماند...آنگاه آدم(ع) به آنها فرمود: هر کدام از شما یک قربانى به پیشگاه خدا تقدیم دارد و قربانى هر یک از شما که پذیرفته شد، این منصب برای او خواهد بود...

و خداوند، با فرو فرستادنِ آتشى بر قربانى هابیل که آن را طعمه خویش ساخت، قربانى وى را پذیرفت و به این دلیل آتش حسادت در قابیل شعله ور شد و همچنین قرآن، به عدم پذیرفته شدنِ قربانى قابیل اشاره کرده و فرموده است:

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالحَقِّ إِذ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ المُتَّقِینَ * لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِى ما أَنا بِباسِطٍ یَدِىَ إِلَیْکَ لأَقْتُلَکَ إِنِّى أَخافُ اللَّهَ رَبَّ العالَمِینَ * إِنِّى أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِى وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ وَذلِکَ جَزاءُ الظّالِمِینَ * فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الخاسِرِینَ؛(1)

ماجراى فرزندان آدم رابه حقیقت برایشان بازگو که آن دو به وسیله قربانى، تقرب جستند، از یکى پذیرفته و از دیگرى مقبول نیفتاد. [قابیل به برادرش‏] گفت: حتماً تو را خواهم کشت. [هابیل‏] گفت: خداوند قربانى پرهیزکاران را مى‏پذیرد، اگر تو قصد کشتن مرا داشته باشى، من به کشتن تو دست نمى‏یازم؛ زیرا من از خداى جهانیان بیم دارم. من مى‏خواهم گناه کشتن من و گناه مخالفتِ تو، هر دو به تو بازگردد تا از جهنمیان شوى، چه این که آتش دوزخ پاداش ستمکاران است. سپس، هواى نفس قابیل او را به کشتن برادرش ترغیب کرد، تا این که او را به قتل رساند. از این رو، در زمره زیانکاران در آمد.

کلمه تقوایى که در حال سخن گفتن هابیل با برادرش، بر زبان وى جارى گشت، سزاوار بود که قصد و اراده شرارت و تبهکارى را در وجود او از بین ببرد، ولى افسوس که قابیل، اهل پرهیزکارى و فرمانبردارى نبود و به همین دلیل خداوند قربانى او را نپذیرفت و حسدى که قلب او را فرا گرفته بود، تصمیم او را در باره کشتن برادرش افزون ساخت.

اکنون برگردیم به سخن خداى متعال که حاکى از زبان برادر مظلوم است: <لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَىَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِى ما أَنا بِباسِطٍ یَدِىَ إِلَیْکَ لأَقْتُلَکَ إِنِّى أَخافُ اللَّهَ رَبَّ العالَمِینَ».

در این‏جا پاک‏طینتى هابیل، که آمیخته به تقوا بوده و خیرخواهى و نیکى بر آن حاکم بود، به ما نشان مى‏دهد که وى بدى را مقابله به مثل نمى‏کرد؛ زیرا قتل و کشتار، با صفات و خصوصیات وى که ترس از خداى جهانیان داشت، سازگار نبود. و کسى که از خدا بیم داشته باشد، به کسى اجحاف روا نمى‏دارد. ترس و بیم از خدا بزرگ‏ترین مانع از ارتکاب جرم در زمین است. اگر مربّیان و خیراندیشان پى ببرند و مردم را به ایمان به خدا و رعایت آن در کردارشان و بیم از گناه متوجه سازند، به جامعه‏اى یک‏پارچه و ایده‏آل که صلح و صفا بر آن حاکم است، دست خواهند یافت، ولى قابیل که شرارت، سراسر وجودش را فرا گرفته بود، عملِ زشتِ خویش [کشتن برادر] را به اجرا در آورد: <فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الخاسِرِینَ».

در حقیقت، درگیرى و کشمکش، میان هابیل و قابیل نبود، بلکه میان قابیل و نفس سرکش و تبهکار او و تمایلاتِ شرارت‏آمیز و تصمیمات پلید وى بود. در واقع مى‏بایست قابیل با استیلاى بر این تمایلات، آنها را مهار نموده و از بند اسارت آنها رهایى یابد، ولى در برابر ضعف خود و سرکشى تمایلات نفسانى خویش، عاجز و درمانده شد و تبهکارى او به کشتن برادرش انجامید و این عمل، خشونت آمیزترین نوع حسد بود.


پندِ کلاغ


زمانى که قابیل برادرش را به قتل رساند، او را رها ساخت و متحیّر ماند و نمى‏دانست با آن، چه کند. خداوند دو کلاغ را چنین مأموریت داد که یکى از آنها دیگرى را بکشد و با منقار و پاهایش چاله‏اى براى آن بکند و سپس او را در آن چاله افکنَد. هنگامى که قابیل ملاحظه کرد، آن کلاغ چگونه کلاغ دیگر را مدفون ساخت، دلش به رحم آمد و دوست نداشت عاطفه‏اى کمتر از آن داشته باشد، از این رو برادرش را در زیر خاک نهان ساخت، حیرت زده و غمگین و پشیمان از کرده خویش با خود گفت: آیا شایسته است که من عاطفه و مهرى کمتر از این کلاغ داشته باشم! این سخن را خداوند سبحان این گونه بیان فرموده است:

فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِى الأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوارِى سَوْءَةَ أَخِیهِ قال یا وَیْلَتا أعَجَزْتُ أَنْ أَکوُنَ مِثْلَ هذا الْغُرابِ فأُوارِىَ سَوْءَةَ أخى‏ فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمینَ؛

پس خدا کلاغى را برانگیخت که زمین را مى‏کاوید تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان کند [قابیل‏] با خود گفت: واى بر من، آیا من از این کلاغ ناتوان‏ترم؟ پس جسد برادرم را در خاک نهان مى‏کنم. و بدین سان، از کارخویش پشیمان گشت.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد