راهی به خـدا دارد خلوتــگه تنـــهایی ----- آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیـــی
هر جا که سـری بردم در پــرده تو را دیـدم ----- تو پرده نشـــینی و من هـرزه ی هر جایی
بیدار تو تا بــودم رویــای تو مـی دیـدم ----- بیدار کن از خـوابم ای شـــــاهد رویایی
از چشم تو می خیزد هنگامه ی ســـر مستی ----- وز زلف تو می زایـد انگیزه ی شــــیدایی
هر نقش نگارینت چــون منظره ی خورشـید -- --- مجموعه ی لطف است و منظومه ی زیبایی
چشمی که تماشاگــر در حسن تو باشد نیست ----- در عشق نمی گنجد این حسن تماشـــایی
شهریار