نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»
نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

خدایا تو رهایمان کن از وابستگی ها...

بند ناف را بریدند و گریستیم از ترس جدایی، اما رازش را نفهمیدیم.
به مادر دل بستیم و روز اول مدرسه گریستیم و رازش را نفهمیدیم.
به پدر دل بستیم و وقتی به آسمان رفت، گریستیم و باز نفهمیدیم.
به کیف صورتی گلدار، به دوچرخه آبی شبرنگ، به خیلی چیزها بارها دل بستیم و از دست دادیم و شکستیم و باز نفهمیدیم.

چقدر این درس تنهایی تکرار شد و ما رفوزه شدیم.

این بند ناف را روز اول بریده بودند ولی ما هر روز به پای کسی یا چیزی گره زدیم تا زنده بمانیم و نفهمیدیم ...
افسوس نفهمیدیم که قرارست روی پای خود بایستیم؛
نفس از کسی قرض نگیریم؛
قرار از کسی طلب نکنیم؛
عشق بورزیم اما در بند عشق کسی نباشیم؛
دوست بداریم اما منتظر دوست داشته شدن نباشیم؛
به خودمان نور بنوشانیم و شور هدیه کنیم؛
دربند نباشیم، رها باشیم و برقصیم و آواز عشق سر دهیم؛
عزت انسان بودنمان را به پای کرشمه کسی قربانی نکنیم.
بند ناف را کامل نبریده اند ... به مویی بند ست ...
خدایا تو رهایمان کن از وابستگی ها...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد