نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»
نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

لعنت به آنکه پایه گذار سقیفه شد

لعنت به آنکه پایه گذار سقیفه شد

لعنت به آن کسی که به نا حق خلیفه شد

لعنت به آنکه بر تن اسلام خرقه کرد

این قوم متحد شده را فرقه فرقه کرد

ما یار دشمنان پیمبر نمیشویم

با قنفذ ومغیره برادر نمیشویم

تکفیر دشمنان علی رکن و کیش ماست

هرکس محب فاطمه شد قوم و خویش ماست

ما را نبی قبیله سلمان خطاب کرد

روی غرور و غیرت ماهم حساب کرد

از ما بترس طایفه ای پاکزاده ایم

مانند کوه پشت علی ایستاده ایم...

حدیثی ناب ازامیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام

إنَّ تَقوَى اللّهِ ..شِفاءُ مَرَضِ أجسادِکُم، و صَلاحُ فَسادِ صُدورِکُم، و طُهورُ دَنَسِ أنفُسِکُم، و جِلاءُ عَشا أبصارِکُم؛

همانا پرواى از خدا،... شفابخشِ بیمارى بدن هاى شما و اصلاح کننده تباهىِ سینه هاى شما و پاک کننده آلودگىِ جان‌هاى شما و روشنى بخش ضعف دیدگان شماست.

 

نهج البلاغة: خطبة ۱۹۸؛

بالاخره یاد می گیری...

بالاخره یاد می گیری

از یک دوستت دارمِ ساده، برای دلت یک خیالِ رنگارنگ نبافی...

که رابطه یعنی بازی و اگر بازیگری نکنی، می بازی...

که داستان های عاشقانه، از یک جایی به بعد رنگ و بوی منطق به خود می گیرند...

که سر هر چهار راهِ تعهد، یک هوسِ شیرین چشمک می زند...

یاد می گیری

.. که خودت را دریغ کنی تا همیشه عزیز بمانی...

که آدم جماعت چه خواستن های سیری ناپذیری دارد...و چه حیله هایی برای بدست آوردن...

که باید صورت مسئله ای پر ابهام باشی، نه یک جوابِ کوتاه و ساده...

که وقتی باد می آید باید کلاهت را سفت بچسبی، نه بازوی بغل دستی ات را...

روزی می فهمی

در انتهای همه گپ زدن های دوستانه، باز هم تنهایی...

و این همان لحظه ای ست

که همه چیز را بی چون و چرا می پذیری 

با رویی گشاده

و لبخندی که دیگر خودت هم معنی اش را نمی دانی !!!

قدرخودرابدان


سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم «مشتی خاک»

که ممکن بود «خشتی» باشد در دیوار یک خانه

یا «سنگی» در دامان یک کوه

یا قدری «سنگ ریزه» در انتهای یک اقیانوس

شاید «خاکی» از گلدان

یا حتی «غباری» بر پنجره

اما مرا از این میان برگزیدند، برای «نهایت»، برای «شرافت»، برای «انسانیت»

و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای:

«نفس کشیدن»، «دیدن»، «شنیدن»، «فهمیدن»

و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید

من منتخب گشته ام، برای «قرب» برای «رجعت» برای «سعادت»

من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:

به «انتخاب»، به «تغییر»، به «شوریدن»، به «محبت»

وای بر من اگر قدر ندانم ...

 

آخر ای پرده نشین فاطمه(س)،کی رسی بر داد دین فاطمه(س)

روزگاری شهر ما ویران نبود،دین فروشی اینقدر ارزان نبود
نغمه مطرب دوای جان نبود،هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود
دختران را بی حجابی ننگ بود،رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود
آخر ای پرده نشین فاطمه(س)،کی رسی بر داد دین فاطمه(س)
︵❀‿︵‿︵❀‿︵‿︵❀‿︵‿︵❀︵︵︵❀‿︵‿︵❀
اللـــهـــم عـــجــل لــــــولــــــیـــک الـــــفـــرج