ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
منقول است که در زمان حضرت رسول (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) تاجرى بود که «توکل على اللَّه»، به تنهائى از مدینه به شام مسافرت میکرد؛ و هیچ وقت با قافلهها همسفر نمیشد…
تا در یکى از سفرهایش، در بین راه، به دزدى برخورد کرد و دزد بر او صیحه زد و امر به توقف او داد!
مرد تاجر وحشت کرد و گفت: اینک اموال مرا برگیر و به راه خود برو!
دزد گفت: بلکه تو را هم میکشم!
مرد تاجر هر چه التماس کرد پذیرفته نشد! تا آخر الامر اذن گرفت که چهار رکعت نماز بخواند. سپس وضو گرفت و نماز خواند و دو دستش را طرف آسمان بلند کرد و گفت:
یا ودود یا ودود؛ یا ذا العرش المجید؛ یا مبدئ یا معید؛ یا ذا البطش الشدید؛ یا فعّالا لما یرید؛ أسئلک بنور وجهک الذى ملاء ارکان عرشک؛ و أسألک بقدرتک التى قدّرت بها على جمیع خلقک؛ و برحمتک الّتى وسعت کلّ شىء؛ لا إله إلا أنت؛ یا مغیث أغثنى یا مغیث صل على محمّد و آل محمّد و أغثنى
و چون دعایش به اینجا رسید، ناگهان اسبسوارى پیدا شد که بر اسب اشهبى (رنگ سیاه و سفید) سوار بود، و لباس سبز رنگى در بر کرده و نیزهاى در دست داشت…
به مجرّد رسیدن، چنان نیزه بر سینۀ دزد فرو برد که همان دم جان سپرد.
سپس به تاجر گفت: بدان من مَلکى هستم از آسمان سوم؛ چون دعا کردى جبرئیل نازل شد و به من امر نمود که بیایم و دزد را به قتل برسانم…
و بدان اى بندۀ خدا: هر مهموم و محزونى همانند تو این چنین دعا کند، خداى تعالى غم و حزن و اندوه او را برطرف نماید.
پس مرد تاجر با کمال صحت و سلامتى به مدینه برگشت و قصّه را حضور نبى اکرم (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) بیان داشت.
آن حضرت فرمود: خدا را به اسماء الحسنایش خواندهاى که اجابت شد، و هر که خدا را به اسماء الحسنایش بخواند دعایش مستجاب مىشود.
منبع: ارشاد القلوب-ترجمه مسترحمى، ج۲، ص: ۱۷۶