نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»
نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

نادرحبیب الهی«ریش سفید»

طویل‌ترین قبر جهان متعلق به کیست؟

صلاله نه تنها از حیث وجود زیارتگاه یک شهر زیارتی محسوب می‌شود، بلکه به دلیل موقعیت ویژه خود، مرکز فعالیت‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی عمان به حساب می‌آید و قطب گردشگری این کشور است.


طویل‌ترین مزار جهان با 30 متر طول در کشور عمان قرار دارد و متعلق به یکی از مشهورترین پیامبران الهی است.

به گزارش فارس، طویل‌ترین قبر جهان متعلق به «عمران نبی» است که 80 سانتی‌متر عرض و 30 متر طول دارد. البته این بدان معنا نیست که قد حضرت عمران(ع) 30 متر بوده است، بلکه برای تکریم آن حضرت چنین مزار طویلی در نظر گرفته‌اند.
موقعیت جغرافیایی کشور عمان در منطقه خاورمیانه

کشور عمان در جنوب دریای عمان قرار دارد. مقبره عمران نبی(ع) در شهر «صلاله» مرکز استان «ظُفار» قرار دارد و ظفار، جنوبی‌ترین استان عمان است. این کشور از سمت غرب با سه کشور امارات متحده عربی، عربستان سعودی و یمن همسایه است.
نمای بیرونی مقبره عمران‌نبی کنار مسجدی به همین نام

صلاله نه تنها از حیث وجود زیارتگاه عمران نبی(ع) یک شهر زیارتی محسوب می‌شود، بلکه به دلیل موقعیت ویژه خود، مرکز فعالیت‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی عمان به حساب می‌آید و قطب گردشگری این کشور است.

اما «عمران» کیست؟
«عمران» یکی شخصیت‌های مشهور در قرآن کریم و نام مشترک پدر حضرت موسی(ع) و حضرت مریم(س) است.

البته به اعتقاد اکثر مفسران از جمله آیت‌الله مکارم شیرازی (تفسیر نمونه، ج 2، ص 390)، عمرانی که قرآن از آن نام می‌برد همان پدر مریم مقدس است.
در آیه 33 سوره مبارکه «آل عمران» آمده است: إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ؛ خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد.

علام طباطبایی(ره) در تفسیر این آیه (المیزان، ج 3، ص 4-191) می‌نویسد: مراد از «آل ابراهیم» در این آیه معصومانی هستند که از طریق حضرت اسماعیل به ابراهیم خلیل می‌‌رسند و آنها پیامبر اسلام (ص)‌ و خاندان معصوم ایشان هستند.

مرحوم علامه در روایتی که گفت‌وگوی امام رضا(ع) با مأمون را حکایت کرده می‌آورد که مأمون سوال کرد: آیا خداوند عترت پیامبر (ص)‌ را بر سایر مردم برتری داده است؟ و حضرت فرمود: خداوند برتری عترت بر سایر مردم را در آیات قرآن روشن کرده است. مأمون پرسید: در کجای قرآن؟ امام رضا (ع) فرمود: در آیه «اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ».
همچنین این مفسر گرانسنگ ذیل «آل عمران» عمران را پدر حضرت مریم معرفی می‌کند و مراد از آل عمران در آیه را حضرت مریم، حضرت عیسی یا آن دو به علاوه همسر عمران می‌داند.

علامه طباطبایی در تفسیر خود (المیزان، ج 3، ص 260) چنین بیان می‌کند که «آل عمران» در این آیه یکی از ذریه ابراهیم است، پس با آوردن آل عمران دوباره آل ابراهیم را ذکر کرده است. زیرا آل ابراهیم چه از طریق اسماعیل و چه از طریق اسحاق شامل هر دو عمران و همه پیامبران و معصومان پس از ابراهیم می‌شود.
 
تصویری از قبر عمران نبی در نیم قرن پیش

در واقع، «آل ابراهیم» موسی و پیامبر اسلام و برگزیدگان خاندان او را شامل می‌شود، زیرا همه از دودمان ابراهیم هستند. به همین دلیل است که قرآن کریم حضرت ابراهیم(ع) را موحد و مسلمان معرفی می‌کند: مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلاَ نَصْرَانِیًّا وَلَکِن کَانَ حَنِیفًا مُّسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (آل عمران/ 67)

آیت‌الله مکارم شیرازی در تفسیر خود (نمونه، ج 2، ص 594 و 606) می‌نویسد: حضرت ابراهیم نه یهودی و نه مسیحی بلکه مسلمان بود، چنانچه او سال‌ها پیش از موسی و عیسی می‌زیسته و تورات و انجیل پس از وی نازل شده است.
باید توجه داشت که «مسلم» در اصطلاح قرآن تنها به معنای پیروان پیامبر اسلام نیست، بلکه اسلام به معنای تسلیم مطلق بودن در برابر فرمان خدا و توحید کامل و خالص از هرگونه شرک و دوگانه‌پرستی است که حضرت ابراهیم پرچمدار آن بود.

-----------------------------------------------
گزارش از: محمد حسین کلهر

اجرای ازدواج فرزندان حضرت آدم (ع) و قتل هابیل ع



ماجرای ازدواج فرزندان حضرت آدم (ع) و قتل هابیل
دو پسر آدم و ازدواج آنها
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ و حوّا ـ علیها السلام ـ وقتی که در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده کرد که نسل آنها را پدید آورده و در سراسر زمین گسترش گرداند. پس از مدتی حضرت حوّا باردار شد و در اولین وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، یکی دختر و دیگری پسر به دنیا آمدند. نام پسر را «قابیل» و نام دختر را «اقلیما» گذاشتند. مدتی بعد که حضرت حوّا بار دیگر وضع حمل نمود، باز دوقلو به دنیا آورد که مانند گذشته یکی از آنها پسر بود و دیگری دختر. نام پسر را «هابیل» و نام دختر را «لیوذا» گذاشتند.
فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسیدند، برای تأمین معاش، قابیل شغل کشاورزی را انتخاب کرد، و هابیل به دامداری مشغول شد. وقتی که آنها به سن ازدواج رسیدند (طبق گفته بعضی: ) خداوند به آدم ـ علیه السلام ـ وحی کرد که قابیل با لیوذا هم قلوی هابیل ازدواج کند، و هابیل با اقلیما هم قلوی قابیل ازدواج نماید..[1]
حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ کرد، ولی هواپرستی باعث شد که قابیل از انجام این فرمان سرپیچی کند، زیرا «اقلیما» هم قلویش زیباتر از «لیوذا» بود، حرص و حسد آن چنان قابیل را گرفتار کرده بود که به پدرش تهمت زد و با تندی گفت: «خداوند چنین فرمانی نداده است، بلکه این تو هستی که چنین انتخاب کرده‌ای؟»[2]
دو قربانی فرزندان آدم ـ علیه السلام
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ برای این که به فرزندانش ثابت کند که فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابیل و قابیل فرمود: «هر کدام چیزی را در راه خدا قربانی کنید، اگر قربانی هر یک از شما قبول شد، او به آن چه میل دارد سزاوارتر و راستگوتر است.» (نشانه قبول شدن قربانی در آن عصر به این بود که صاعقه‌ای از آسمان بیاید و آن را بسوزاند).
فرزندان این پیشنهاد را پذیرفتند. هابیل که گوسفند چران و دامدار بود، از بهترین گوسفندانش یکی را که چاق و شیرده بود برگزید، ولی قابیل که کشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشه‌ای ناچیز برداشت. سپس هر دو بالای کوه رفتند و قربانی‌های خود را بر بالای کوه نهادند، طولی نکشید صاعقه‌ای از آسمان آمد و گوسفند را سوزانید، ولی خوشه زراعت باقی ماند. به این ترتیب قربانی هابیل پذیرفته شد، و روشن گردید که هابیل مطیع فرمان خدا است، ولی قابیل از فرمان خدا سرپیچی می‌کند.[3]
به گفته بعضی از مفسران، قبولی عمل هابیل و رد شدن عمل قابیل، از طریق وحی به آدم ـ علیه السلام ـ ابلاغ شد، و علت آن هم چیزی جز این نبود که هابیل مرد باصفا و فداکار در راه خدا بود، ولی قابیل مردی تاریک دل و حسود بود، چنان که گفتار آنها در قرآن (سوره مائده، آیه 27) آمده بیانگر این مطلب است، آن جا که می‌فرماید: « هنگامی که هر کدام از فرزندان آدم، کاری برای تقرّب به خدا انجام دادند، از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. آن برادری که قربانیش پذیرفته نشد به برادر دیگر گفت:
«به خدا سوگند تو را خواهم کشت». برادر دیگر جواب داد: «من چه گناهی دارم زیرا خداوند تنها از پرهیزکاران می‌پذیرد.»
نیز مطابق بعضی از روایات از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده که علّت حسادت قابیل نسبت به هابیل، و سپس کشتن او این بود که حضرت آدم ـ علیه السلام ـ هابیل را وصی خود نمود، قابیل حسادت ورزید و هابیل را کشت، خداوند پسر دیگری به نام هبه الله به آدم ـ علیه السلام ـ عنایت کرد، آدم به طور محرمانه او را وصی خود قرار داد و به او سفارش کرد که وصی بودنش را آشکار نکند، که اگر آشکار کند قابیل او را خواهد کشت... قابیل بعدها متوجه شد و هبه الله را تهدیدی کرد که اگر چیزی از علم وصایتش را آشکار کند، او را نیز خواهد کشت.[4]
کشته شدن هابیل و دفن او
حسادت قابیل از یک سو و پذیرفته نشدن قربانیش از سوی دیگر، کینه او را به جوش آورد، نفس سرکش بر او چیره شد، به طوری که آشکارا به قابیل گفت: «تو را خواهم کشت».
آری وقتی حرص، طمع، خودخواهی و حسادت، بر انسان چیره گردد، حتی رشته رحم و مهر برادری را می‌بُرّد، و خشم و غضب را جایگزین آن می‌گرداند.
هابیل که از صفای باطن برخوردار بود و به خدای بزرگ ایمان داشت، برادر را نصیحت کرد و او را از این کار زشت برحذر داشت و به او گفت: خداوند عمل پرهیزکاران را می‌پذیرد، تو نیز پرهیزکار باش تا خداوند عملت را بپذیرد، ولی این را بدان که اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من دست به کشتن تو نمی‌زنم، زیرا از پروردگار جهان می‌ترسم، اگر چنین کنی بار گناه من و خودت بر دوش تو خواهد آمد و از دوزخیان خواهی شد که جزای ستمگران همین است.
نصایح و هشدارهای هابیل در روح پلید قابیل اثر نکرد، و نفس سرکش او سرکش‌تر شد و تصمیم گرفت که برادرش را بکشد[5] لذا به دنبال فرصت می‌گشت تا به دور از پدر و مادر، به چنان جنایت هولناکی دست بزند.
شیطان، قابیل را وسوسه می‎کرد و به او می‌گفت: «قربانی هابیل پذیرفته شد، ولی قربانی تو پذیرفته نشد، اگر هابیل را زنده بگذاری، دارای فرزندانی می‌شود، آنگاه آنها بر فرزندان تو افتخار می‌کنند که قربانی پدر ما پذیرفته شد، ولی قربانی پدر شما پذیرفته نشد!»[6]
این وسوسه هم چنان ادامه داشت تا این که فرصتی به دست آمد. حضرت آدم ـ علیه السلام ـ برای زیارت کعبه به مکّه رفته بود، قابیل در غیاب پدر، نزد هابیل آمد و به او پرخاش کرد و با تندی گفت: «قربانی تو قبول شد ولی قربانی من مردود گردید، آیا می‌خواهی خواهر زیبای مرا همسر خود سازی، و خواهر نازیبای تو را من به همسری بپذیرم؟! نه هرگز».هابیل پاسخ او را داد و او را اندرز نمود که: «دست از سرکشی و طغیان بردار.»[7]
کشمکش این دو برادر شدید شد. قابیل نمی‌دانست که چگونه هابیل را بکشد. شیطان به او چنین القاء کرد: «سرش را در میان دو سنگ بگذار، سپس با آن دو سنگ سر او را بشکن.»[8]
مطابق بعضی از روایات، ابلیس به صورت پرنده‌ای در آمد و پرنده دیگری را گرفت و سرش را در میان دو سنگ نهاد و فشار داد و با آن دو سنگ سر آن پرنده را شکست و در نتیجه آن را کشت. قابیل همین روش را از ابلیس برای کشتن برادرش آموخت و با همین ترتیب، برادرش هابیل را مظلومانه به شهادت رسانید.[9]
از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده که فرمود: قابیل جسد هابیل را در بیابان افکند. او سرگردان بود و نمی‌دانست که آن جسد را چه کند (زیرا قبلاً ندیده بود که انسانها را پس از مرگ به خاک می‌سپارند). چیزی نگذشت که دید درّندگان بیابان به سوی جسد هابیل روی آوردند، قابیل (که گویا تحت فشار شدید وجدان قرار گرفته بود) برای نجات جسد برادر خود، مدتی آن را بر دوش کشید، ولی باز پرندگان، اطراف او را گرفته بودند و منتظر بودند که او چه وقت جسد را به خاک می‌افکند تا به آن حمله‌ور شوند.خداوند زاغی را به آنجا فرستاد. آن زاغ زمین را کند و طعمه خود را در میان خاک پنهان نمود[10] تا به این ترتیب به قابیل نشان دهد که چگونه جسد برادرش را به خاک بسپارد.
قابیل نیز به همان ترتیب زمین را گود کرد و جسد برادرش هابیل را در میان آن دفن نمود. در این هنگام قابیل از غفلت و بی‌خبری خود ناراحت شد و فریاد برآورد:
«ای وای بر من! آیا من باید از این زاغ هم ناتوانتر باشم، و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن کنم؟»[11] (مائده، 31)
این نیز از عنایات الهی بود که زاغ را فرستاد تا روش دفن را به قابیل بیاموزد و جسد پاک هابیل، آن شهید راه خدا، طعمه درندگان نشود. ضمناً سرزنشی برای قابیل باشدکه بر اثر جهل و خوی زشت، از زاغ هم پست‌تر و نادانتر است و همین نادانی و خوی زشت، او را به جنایت قتل نفس واداشته است.
اندوه شدید آدم ـ علیه السلام ـ، و دلداری خداوند
قابیل جنایتکار پس از دفن جسد برادرش، نزد پدر آمد. آدم ـ علیه السلام ـ پرسید: «هابیل کجاست؟»قابیل گفت: «من چه می‌دانم، مگر مرا نگهبان او نموده بودی که سراغش را از من می‌گیری؟!»
آدم ـ علیه السلام ـ که از فراق هابیل، سخت ناراحت بود، برخاست و سر به بیابانها نهاد تا او را پیدا کند. هم چنان سرگردان می‌گشت اما چیزی نیافت. تا این که دریافت که او به دست قابیل کشته شده است. با ناراحتی گفت: «لعنت بر آن زمینی که خون هابیل را پذیرفت».[12]
از آن پس آدم ـ علیه السلام ـ از فراق نور دیده و بهترین پسرش، شب و روز گریه می‌کرد و این حالت تا چهل شبانه روز ادامه یافت.[13]
آدم ـ علیه السلام ـ در جستجویی دیگر، قتلگاه هابیل را پیدا کرد و طوفانی از غم در قلبش پدیدار شد. آن زمین را که خون به ناحق ریخته پسرش را پذیرفته، لعنت نمود و نیز قابیل را لعنت کرد. از آسمان ندایی خطاب به قابیل آمد که لعنت بر تو باد که برادرت را کشتی....
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ بسیار غمگین به نظر می‌رسید، و آه و ناله‌اش از فراق پسر عزیزش بلند بود. شکایتش را به درگاه خدا برد. و از او خواست که یاریش کند و با الطاف مخصوص خویش، او را از اندوه جانکاه نجات دهد.خداوند مهربان به آدم ـ علیه السلام ـ وحی کرد و به او بشارت داد که: «آرام باش، به جای هابیل، پسری را به تو عطا کنم که جانشین او گردد.[1] .
از ظاهر بعضی از آیات قرآن مانند آیه یک سوره نساء: «... وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کثیراً و نِساءً» استفاده می‌شود که در ازدواج فرزندان آدم، شخص ثالثی در کار نبوده است و ضرورت اجتماعی چنین اقتضا داشت، ولی روایات و گفتار مفسران در این باره گوناگون است، و در بعضی از روایات، ازدواج خواهر و برادر فرزندان آدم ـ علیه السلام ـ تکذیب شده است ( چنان که در تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 610؛ و بحار، ج 11، ص 226، ذکر شده) به نظر می‌رسد بهترین قول این است که: قابیل و هابیل با دو دختر که از بازماندگان نسل‌های در حال انقراض قبل بودند، ازدواج نموده‎اند، زیرا طبق بعضی از روایات، آدم ـ علیه السلام ـ ـ اولین انسان روی زمین نیست.
-------------------------------------
[2] . مجمع الییان، ج 3، ص 183.
[3] . مجمع الییان، ج 3، ص 183.
[4] . اقتباس از بحار، ج 11، ص 240.
[5] . مائده، 27 تا 30.
[6] . تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 612.
[7] . مجمع البیان، ج 1، ص 183.
[8] . طبق بعضی از روایات، هابیل در خواب بود، قابیل با کمال ناجوانمردی به او حمله کرد و او را کشت. (تفسیر قرطبی، ج 3، ص 2133)
[9] . بحار، ج 11، ص 230؛ مجمع البیان، ج 3، ص 184.
[10] . مائده، 31.
[11] . مجمع البیان، ج 3، ص 185؛ زاغ دارای پرهای سیاه است و به کلاغ شباهت دارد.
[12] . این زمین، در ناحیه جنوب مسجد جامع بصره قرار گرفته است. (بحار، ج 1پ1، ص 228)
[13] . تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 612.
منبع:andisheqom.com



تصاویر قبور مطهر پیامبران خدا و شخصیت های معروف صدر اسلام

تصاویری که در زیر مشاهده می کنید مربوط می شود به برگزیدگان خداوند متعال است تصاویر منسوب به قبور پیامبران خداوند (علیهم السلام) و شخصیت های صدر اسلام، از جمله: حضرت آدم ، حوا ، ابراهیم ، یوشع ، هابیل ، لوط ، دادد ، موسی ، هارون ، شعیب ، صالح ، زکریا ، یحیی ، آمنه ، حلیمه ، ابوطالب ،خدیجه و بلال . …



حضرت ابراهیم خلیل الله

 



مقبره ساره همسر حضرت ابراهیم



مقبره حضرت یعقوب



 حضرت یوشع (ع) اولین پیغمبر بعد از حضرت آدم در اردن




 هابیل در سوریه

 



حضرت لوط در عراق



حضرت داوود (ع) در فلسطین اشغالی



حضرت موسی (ع) در فلسطین اشغالی



 حضرت شعیب (ع)



حضرت زکریا (ع)



حضرت یحیی(ع)



آمنه اطراف مکه



 حلیمه در مدینه




بلال حبشی در دمشق



قبر حضرت خدیجه در مکه



 قبر ابوطالب عموی حضرت محمد (ص) در مکه



 حضرت صالح(ع)



 حوا در جده



حضرت هارون



 عصای حضرت موسى علیه‌السلام

!عکس عصای حضرت موسی که به مار تبدیل می‌شد

 



  


عمامه حضرت یوسف علیه‌السلام


مقبره  نوح پیامبر  علیه‌السلام 



قبر پیامبر عمران علیه‌السلام


قبر عمران نبی 80 سانتی‌متر عرض و 30 متر طول دارد

نمای بیرون مقبره عمران



مقبره حضرت ایوب


مقبره حضرت هود




مزار حضرت یونس



مزار حضرت یونس

در 20 کیلومتری بیروت در منطقه مسیحی نشین الجیه، قرار دارد .به گفته علمای اسلام ، این محل همان نقطه ای است که این پیامبر از شکم نهنگ خارج شده است

آثار بر جاى مانده از قوم ثمود








جای پای ابراهیم


جای پای ابراهیم 40 سانتی متر در مقابل درب کعبه

در محل ایستادن ابراهیم سنگی است  به طول و عرض ۴۰ سانتی‌متر و بلندی تقریبی ۵۰ سانتی‌متر که جای پای ابراهیم روی آن است و مقابل درب کعبه قرار دارد. رنگ آن میان زرد و قرمز متمایل به سفید است.
طبق اعتقادات مسلمانان این مکان مربوط به زمانی است که ابراهیم دیوارهای کعبه را بالا می‌برد؛ آنگاه که دیوار بالا رفت، به اندازه‌ای که دست بدان نمی‌رسید، سنگی آوردند و ابراهیم بر روی آن ایستاد و سنگ‌ها را از دست اسماعیل گرفت و دیوار کعبه را بالا برد. بلندی خانه کعبه حدود ۱۵ متر و محیط آن ۴۴ مترمربع است .
بر روی این سنگ، اثر پای ابراهیم مشخص است اما اثری از انگشتان او نیست. از زمان مهدی عباسی بدین سو، این سنگ با طلا پوشانده شد و در محفظه‌ای قرار گرفت تا آسیب نبیند. حج‌گزاران پس از طواف واجب، باید در پشت مقام ابراهیم، ۲ رکعت نماز طواف به جای آورند. نماز طواف نساء نیز پشت مقام ابراهیم خوانده می‌شود.
بلندی خانه کعبه حدود ۱۵ متر و محیط آن ۴۴ مترمربع است ابن عباس میگوید: چون ابراهیم روی آن سنگ میایستاد، به مقام ابراهیم مشهور شده است. همچنین از او نقل شده است که چون ابراهیم روی آن سنگ ایستاد، دو پای او در آن فرو رفت .



برگرفته شده از http://ahlolbait.blog.ir

یاامیرالمومنین حیـــــــــــــــدر(ع)

در بحر شرف گوهر یکدانه علیست

بر مسند دین امیر و فرزانه علیست

در کعبه ظهور کرد که تا بر همه کس

معلوم شود که صاحب خانه علیست

((اللهم عجل لولیک الفرج))

حکایتی از سحرگاه حساس میلاد موعود عج


برای رسیدن به شادی حقیقی همراهی با امام معصوم شرط است

در روایات فراوان، از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلَّم)نقل شده است که مردی از خاندان او به نام مهدی(علیه السلام) قیام خواهد کرد و بنیان ستم را واژگون خواهد ساخت. فرمانروایان ستمگر عباسی با اطلاع از این روایت در پی آن بودند که در همان ابتدای ولادت امام مهدی(علیه السلام) او را به قتل رسانند. بنابراین از زمان امام جواد(علیه السلام)، زندگی امامان معصوم(علیهم السلام) با محدودیت های بیشتری همراه گشت و در زمان امام حسن عسگری(علیه السلام) به اوج خود رسید به گونه ای که کمترین رفت وآمد به خانه آن بزرگوار از نظر دستگاه حکومت، مخفی نبود.


پیداست در چنین شرایطی باید تولد آخرین حجت حق و موعود الهی در پنهانی و به دور از چشم دیگران می بود. به همین دلیل حتی نزدیکان امام یازدهم از جریان ولادت امام مهدی(علیه السلام) بی اطلاع بودند و تا چند ساعت پیش از تولد نیز، نشانه های بارداری در نرجس خاتون مادر بزرگوار امام دوازدهم دیده نشد.(1)

 

حکایتی از بانوی امین

روایتی از حکیمه خاتون عمه امام عسگری(علیه السلام) وجود دارد که حاکی از این است که امام در سال 255 هجری متولد شده اند.

حکیمه خاتون، [عمه امام حسن عسگری(علیه السلام)،خواهر امام هادی(علیه السلام) و دختر امام جواد(علیه السلام)] فرمودند: امام حسن عسگری(علیه السلام) کسی را دنبال من فرستاد و وقتی که نزد ایشان رفتم، به من فرمود:

« ای عمه افطار نزد ما باش، چون این شب، شب نیمه شعبان است و خداوند به زودی و در این شب، حجتش را ظاهر خواهد نمود که او حجت خداوند در زمین است.»

حکیمه خاتون پرسید: مادر او کیست؟

امام(علیه السلام) فرمودند: نرجس.

عرض کرد: خداوند مرا به فدای شما نماید، به خدا قسم، در او نشانه ای از بارداری نیست؟!

حکیمه خاتون می فرماید: داخل خانه رفتم و هنگامی که سلام کردم و نشستم، نرجس خاتون آمد تا کفش های مرا از پایم درآورد و گفت: ای خانم من و ای خانم خاندان من، حال شما چطور است؟

حکیمه خاتون می فرماید: ای دخترم، خداوند در این شب فرزندی به تو می بخشد که در دنیا و آخرت، سید و سرور است.

در این هنگام نرجس خاتون خجالت کشید و شرم و حیا کرد.

باید تولد آخرین حجت حق و موعود الهی در پنهانی و به دور از چشم دیگران می بود. به همین دلیل حتی نزدیکان امام یازدهم از جریان ولادت امام مهدی(علیه السلام) بی اطلاع بودند و تا چند ساعت پیش از تولد نیز، نشانه های بارداری در نرجس خاتون مادر بزرگوار امام دوازدهم دیده نشد.

حکیمه خاتون می فرماید: هنگامی که از نماز عشا فارغ شدم افطار نمودم و خوابیدم. پس در نیمه شب برای نماز شب برخاستم و از نماز فارغ شدم، درحالیکه او خوابیده بود و اتفاقی برایش پیش نیامده بود، سپس خوابیدم. سپس با ترس از خواب پریدم، درحالیکه او هنوز در خواب بود. پس از چند لحظه ای نرجس از خواب برخاست و نماز خواند و خوابید.

حکیمه خاتون می فرماید: بیرون آمدم درحالیکه در جستجوی طلوع فجر بودم. پس هنگامی که فجر اول شد، او هنوز در خواب بود و برایم شک بوجود آمد که آیا به دنیا می آید؟ در این لحظه امام از داخل اتاق صدا زدند: عمه عجله نکن، امر ولادت نزدیک شده است.

نشستم و سوره سجده و یاسین را خواندم. در هنگامی که من در آن حالت بودم، نرجس با ترس از خواب پرید، پس با سرعت به سوی او رفتم و گفتم: بسم الله علیک. آیا چیزی حس می کنی؟

گفت: بله، ای عمه.

به او گفتم: نفست را جمع کن و به قلبت فشار بیاور؛ این همان چیزی است که قبلاً به تو گفتم.

حکیمه خاتون می فرماید: در این هنگام سستی و خستگی ای را احساس کردم و به خواب فرو رفتم. هنگامی که به هوش آمدم، پرده ها کنار رفت و دیدم که نوزاد به دنیا آمده و با مواضع هفتگانه اش بر روی زمین سجده کرده است.

نزدش رفتم و او را دیدم که پاک و پاکیزه است. در این هنگام امام مرا صدا زدند که ای عمه پسرم را نزدم بیاور. پس او را نزد ایشان بردم و ایشان دست خود را زیر نشستگاه و کمر او قرار داد، پای او را در سینه خود قرار داد، زبان خود را در دهان او فرو برد، دست خود را روی چشم و گوش و مفصل های او کشید و فرمود: ای پسرم سخن بگو.

امام مهدی(علیه السلام) فرمود:

«أشهد أن لا إله إلّا الله وحده لا شریک له و أشهد أنَّ محمداً رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلَّم)» سپس بر امیرالمۆمنین و امامان صلوات و درود فرستاد تا رسید به پدرش و سکوت نمود.

امام عسگری(علیه السلام) به عمه شان فرمودند:

ای عمه او را نزد مادرش ببر و تا به مادرش سلام کند و بعد نزد من بیاور.

پس او را نزد مادرش بردم و حضرت به مادرشان سلام نمودند و سپس او را برگرداندم و در اتاق قرار دادم. امام عسگری(علیه السلام) فرمودند: ای عمه هنگامیکه روز هفتم ولادت شد نزد ما بیا.

حکیمه خاتون می گوید: هنگامی که صبح شد رفتم تا به امام عسگری(علیه السلام) سلام کنم و پرده را بردارم تا جویای احوال سرورم، امام زمان(علیه السلام) شوم، اما ایشان را ندیدم. گفتم: ای سرور من فدایت شوم چه شده است؟

امام فرمودند: ای عمه آن را امانت دادیم به کسی که مادر موسی(علیه السلام)، موسی(علیه السلام) را به او امانت سپرده بود.

روز هفتم شد و امام عسگری به عمه شان فرمودند: پسرم را نزد من بیاورید.

حضرت(علیه السلام) را در حالی که در میان پارچه ای بود نزد امام عسگری(علیه السلام) آوردند و حضرت همان کاری که اولین بار انجام داده بود تکرار کرد و فرمود: ای پسرم سخن بگو. و حضرت مهدی(علیه السلام) گفتند:

«أشهد أن لا إله إلّا الله وحده لا شریک له و أشهد أنَّ محمداً رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلَّم)» سپس بر امیرالمۆمنین و امامان صلوات و درود فرستاد تا به پدرش رسید سکوت نمود و سپس این آیه را تلاوت کرد:

« بسم الله الرحمن الرحیم و نرید أن نمُنَّ علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم أئمةً و نجعلهم الوارثین. ونُمَکِّنَ لهم فی الأرض و نُری فرعونَ و هامانَ و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون»(سوره قصص/آیه5و6)(2)

حضرت مهدی (علیه السلام) پس از تولد حدود پنج سال تحت سرپرستی پدر بزرگوارشان به صورت نیمه مخفی زندگی کردند. یکی از کارهای مهمی که پدر بزرگوارشان انجام دادند این بود که حضرت مهدی(علیه السلام) را به بزرگان شیعه معرفی کردند تا در آینده در مسئله امامت دچار اختلاف نشوند.