دو قطره اب اگر کنار هم قرار بگیرند چه می کنند ؟؟
جواب: انها تصویر قطره ی دیگر رادر خود دیده و به هم می پیوندند و یک قطره ی بزرگتر تشکیل میدهند .
اگر چند سنگ به هم نزدیک شوند چه میشود ؟؟
انها هیچگاه با هم یکی نمیشوند .شاید تصویر سنگ دیگر را تا حدودی در خود ببینند !!!
هر چه سخت تر و قالبی تر باشید فهم دیگران برایتان مشکلتر و در نتیجه احتمال بزرگتر شدنتان نیز کاهش می یابد .
مهارتهایی را که به شما در جهت ارامش . بزرگواری و اجتماعی شدن کمک میکند را به خاطر داشته باشید:
نرمی . بخشش . مدارا . پشتکار .....
حال چه چیزی سخت تر و مقاوم تر است ؟ آب یا سنگ؟؟!
اگر سنگی از کوه سرازیر شود و به مانعی برخورد کند چه میکند؟
1. اگر مانع کوچک باشد از روی ان عبور میکند .
2. اگر متوسط باشد انرا در هم میشکند .
3. اگر بزرگتر باشد پشت ان می ایستد تا تقدیر بعدی چه باشد......
اما آب چه میکند :
ابتدا سعی میکند مانع را با خود همراه کند .
اگر نتوانست انگاه بدون درد سر دنبال فرار از کوچکترین روزنه میگردد.
واگر نتوانست صبر میکند تا به اندازه کافی قوی شود انگاه یا از ان عبور میکند یا انرا درهم میشکند.
آب در عین نرمی و لطافت از سنگ سرسخت تر و در رسیدن به هدف به مراتب مصمم تر است !
سنگ پشت اولین مانع جدی می ایستد اما آب راه خود را به دریا میابد .
در زندگی باید معنای واقعی سرسختی و استواری را در دل نرمی و گذشت جستجو کرد.....
گاهی لازم است کوتاه بیایی گاهی نگاهت را به سمت دیگری بدوز صبور باید بود اما همیشه مصمم
انیشتین میگوید : « آنچه در مغزتان میگذرد، جهانتان را میآفریند. »
استفان کاوی (از سرشناسترین چهرههای علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است که میگوید:« اگر میخواهید در زندگی و روابط شخصیتان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایشها و رفتارتان توجه کنید .
اما اگر دلتان میخواهد قدمهای کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگیتان ایجاد کنید باید نگرشها و برداشتهایتان را عوض کنید .»
او حرفهایش را با یک مثال خوب و واقعی، ملموستر میکند:« صبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. تقریباً یک
سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و درمجموع فضایی سرشار از آرامش و
سکوتی دلپذیر برقرار بود تا اینکه مرد میانسالی با بچههایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر کرد. بچههایش
داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب میکردند. یکی از بچهها با صدای بلند گریه میکرد و یکی دیگر
روزنامه را از دست این و آن میکشید و خلاصه اعصاب همهمان توی اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچهها که دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود، اصلاً به روی خودش نمیآورد و غرق در افکار خودش بود.
بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض بازکردم که: «آقای محترم! بچههایتان واقعاً دارند همه را آزار میدهند. شما
نمیخواهید جلویشان را بگیرید؟»
مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی دارد میافتد، کمی خودش را روی صندلی جابجا کرد و گفت: بله، حق با شماست
. واقعاً متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی برمیگردیم که همسرم، مادر همین بچهها٬ نیم ساعت پیش در آنجا مرده است..
من واقعاً گیجم و نمیدانم باید به این بچهها چه بگویم. نمیدانم که خودم باید چه کار کنم و … و بغضش ترکید و اشکش سرازیر
شد.»
استفان کاوی بلافاصله پس از نقل این خاطره میپرسد:« صادقانه بگویید آیا اکنون این وضعیت را به طور متفاوتی نمیبینید؟
چرا این طور است؟ آیا دلیلی به جز این دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟ » و خودش ادامه میدهد
که:« راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم: واقعاً مرا ببخشید. نمیدانستم. آیا کمکی از
دست من ساخته است؟ و…. اگر چه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم که این مرد چطور میتواند تا این اندازه بیملاحظه
باشد٬ اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و من از صمیم قلب میخواستم که هر کمکی از دستم ساخته است انجام
بدهم .»حقیقت این است که به محض تغییر برداشت٬ همه چیز ناگهان عوض میشود. کلید یا راه حل هر مسئلهای این است که
به شیشههای عینکی که به چشم داریم بنگریم؛ شاید هرازگاه لازم باشد که رنگ آنها را عوض کنیم و در واقع برداشت یا نقش
خودمان را تغییر بدهیم تا بتوانیم هر وضعیتی را از دیدگاه تازهای ببینیم و تفسیر کنیم . آنچه اهمیت دارد خود واقعه نیست بلکه
تعبیر و تفسیر ما از آن است »
در زندگی، سخت ترین چیز، انداختن گذشته
است.
زیرا انداختن گذشته یعنی انداختن تمام ھویت، انداختن تمام
شخصیت ... یعنی انداختن خودت..! تو چیزی جز گذشته ات
نیستی، تو چیزی جز شرطی شدگی ھایت نیستی .گذشته
تنھا چیزی است که در مورد خودت می دانی . انداختن غصه
های آن دشوار است و سخت ترین چیز در زندگی ست.
کسانی که جرات انداختنش را داشته باشند ، فقط آنان
زندگی میکنند. دیگران فقط تظاھر به زندگی کردن می کنند.
غصه های زندگی ات را با " قاف " بنویس !
تا هرگز باورشان نکنی ..
از گورخری پرسیدم: تو سفیدی راه راه سیاه داری، یا اینکه سیاهی راه راه سفید داری؟
گورخر به جای جواب دادن پرسید: تو خوبی فقط عادت های بد داری، یا بدی و چندتا عادت خوب داری؟
ساکتی بعضی وقت ها شلوغ می کنی، یا شیطونی و بعضی وقتها ساکت می شی؟
ذاتا خوشحالی بعضی روزها ناراحتی، یا ذاتا افسرده ای و بعضی روزها خوشحالی؟
لباس هات تمیزن فقط پیراهنت کثیفه، یا کثیفن و شلوارت تمیزه؟
و من دیگه هیچ وقت از گورخرها درباره ی راه راهاشون چیزی نپرسیدم.
"شل سیلور استاین"
داشتن دیدگاه گورخری در روانشناسی به این معنی است که
فکر نکنیم آدم خوب و بد وجود دارد و آدم ها را مجموعه ای از ویژگی های خوب و بد بدانیم.
هیچکس بد مطلق یا خوب مطلق نیست.
بیاین با هم بودن را بیاموزیم نه در برابر هم بودن رو